رفتن به مطلب

خاکستری...


*Niloof@r*

ارسال های توصیه شده

... همیشه صبر کردن، بخشیدن، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که

 

همه چیز درست می شود.

 

لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری،

باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچ وقت بخشیدنت را نفهمید،

ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.

وقتی می مانی و می بخشی فکر می کنند رفتن را بلد نیستی.

ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ.

ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ. ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ ...!

 

گریز دلپذیر_انا گاوالدا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 269
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ . . .

ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﻭ

ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍﻩ ﺑﺪﯼ

ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻼﻓﻪ ﺍﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ...

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺖ ﻣﯽ ﮔﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﻭ ﺍﺯﺵ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ

ﺍﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ . . .

ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺣﺲ ﺩﺍﺭﯼ، ﺣﺲ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ

ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﯽ

ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ...

 

علیرضا روشن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

داشتم به میهمانم می گفتم که اگر راحتتر است رویه نایلونی روی مبل های سفید

را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم، او تعارف کرد و گفت راحت

است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است.


سه سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر

اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم

مانده ایم، بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم،

روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های

روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها

دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین

چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش

ها را بر رفتارمان می گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر

خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم.

 


نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت

اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش می ایستد و این در

شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا را ترک می کنیم و آن روز مبادا

هرگز نمی رسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کرده ایم.

جسارت لذت بردن از خود حقیقی مان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن.

روحمان را از تماس با دنیا محروم می کنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که

بی محابا دنیا را لمس کند، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر در

انتظارش باشی هرگز فرانمی رسد.

 


میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خش افتادن

پوشانده ام، باز می کنم. دلم می خواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربه

خوردن به قیمت لذت بردن از خود حقیقی. ما همه مان فکر می کنیم عمر نوح

خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده، خدا می داند

که وقتی پرنسس دایانا مرد چقدر دستکش و کفش استفاده نشده در کمد او پیدا

شد، برعکسش هم هست آدم های به ظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالش

ها و لای رختخواب هایشان پیدا می شود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده

که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سروده اند.


محافظه کاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن (لااقل با خودم)

دورم کرده. من تصمیمم را گرفته ام. همه نایلون ها و روکش ها را کنار می زنم. من

ترجیح می دهم لذت ضربه خوردن را تجربه کنم تا سلامت دور از دسترس ماندن را.

شما چه؟

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آنا برتون: آدمهای شکست خورده آدمهای خطرناکی هستن.

اونا میدونن که هر اتفاقی بیفته بالاخره آخرش دوباره حالشون خوب میشه.

 

آسیب(damage)_لویی مال

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عشق

همانقدر که بزرگم می‌‌کند

                                و شاد

                                      و امید وار

همانقدر هم تحقیرم می‌‌کند

                                   و مایوس

                                          و غمگین

یک روز خوشبخت‌ترین آدمِ روی زمین

یک روز

     بی‌ ثبات

              بی‌ اراده

                   بلاتکلیف می‌‌شوم

یک روز عاشقِ شاعر

                 یک روز شاعرِ عاشق

یک روز

       بیزار از هر چه حرفِ قشنگ

                          بی‌ کلام‌ترین می‌‌شوم

تو با منی

خاطراتت با من

تمام این دنیا با من است

عجیب در کنارِ تو

                     تنها

                              و تنهاتر

                                         و تنهاترین میشوم

و گرچه عشق زیباترین دلیلِ بودن است

          هر روز ، بیش از روزِ پیش

                       از این زندگی‌ سیر می‌‌شوم

 

نیکی فیروزکوهی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با لوله‌ی تفنگ چای را هم می‌زند

با لوله‌ی تفنگ جدول را حل می‌کند

با لوله‌ی تفنگ فکرهایش را می‌خاراند

 

گاهی هم

روبه‌روی خودش می‌نشیند

و ترکش‌های خاطره را

از مغزش بیرون می‌کشد

 

در جنگ‌های زیادی جنگیده است

اما حریف تنهایی‌اش نمی‌شود

 

قرص‌ها

کم‌رنگ‌ترش کرده اند

آن‌قدر که سایه‌اش بلند می‌شود

می‌رود، برایش آب می‌آورد

 

باید قبول کنیم

که هرگز

هیچ سربازی

زنده از جنگ برنگشته است...

 

گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اشتباه نکن
نه زیبایی تو
نه محبوبیت تو
مرا مجذوب خود نکرد
تنها آن هنگام که روح زخمی مرا بوسیدی
من عاشقت شدم...

 

شمس لنگرودی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من آدمِ نرفتن ام
آدمِ دوست موندن
یا اصلا آدمِ دیر رفتن ام
خیلی دیر ..
اما وقتی برم
دیگه آدمِ برگشتن نیستم.
آدمِ مثل قبل شدن نیستم.
باور کن !

 

انا گاوالدا

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

با توام ای لنگر تسكین
ای تكان های دل
ای آرامش ساحل
با توام ای نور
ای منشور
ای تمام طیفهای آفتابی
ای كبود ارغوانی
ای بنفشابی
باتوام ای دلشوره ی شیرین
باتوام ای شادی غمگین
باتوام ای غم غم مبهم
ای نمی دانم هر چه هستی باش
اما كاش...
نه جز اینم آرزویی نیست
هر چه هستی باش
اما باش.

 

قیصر امین پور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد.
.
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.

یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم, که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!

یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان !

 

مهدی اخوان ثالث

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پسر كوچولو گفت: «گاهی وقتها قاشق از دستم می افتد.»

پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می افتد.»

پسر كوچولو آهسته گفت: « من گاهی شلوارم را خیس می كنم.»

پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور»

پسر كوچولو گفت: « من اغلب گریه می كنم»

پیرمرد سر تكان داد: «من هم همین طور»

پسر كوچولو گفت: « از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند.»

و گرمای دست چروكیده را احساس كرد:

«می فهمم چی می گی كوچولو، می فهمم.»

 

 

شل سیلور استاین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عاشق نشدی زاهد دیوانه چه می دانی
بر شعله نرقصیدی پروانه چه می دانی

من مست می عشقم ، و از توبه که به شکستم
راهم مزن ای عابد ، می خواره چه می دانی

لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من
خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی

یک سلسله دیوانه ، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو ، افسانه چه می دانی

تا چند فریبی خلق با نام مسلمانی
عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن

سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی ؟
ای بت نپرستیده ، بت خانه چه می دانی

تو سنگ سیه بوسی ، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد ، بیگانه چه می دانی

تا چند فریبی خلق ، با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی

روزی که فرو ریزیم بنیاد تعصب را
دیگر نه تو مانی ، نه ظلم و پریشانی

 

هما میرافشار

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر توانِ ماندنت نیست

کسی را در آغوش نگیر

که سکوت می کند

تا صدای نفس هایت را بشنود

 

کسی را در آغوش نگیر

که زود در تو محو می شود

که زود عادت می کند

 

کسی را در آغوش نگیر

که از عشق رنجیده

و پناه می خواهد

 

هرگز شبی بارانی

پرنده را پناه نده

 

که در تو حبس می شود

که آسمان را فراموش می کند

 

#شیما_سبحانی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شبه انسان...

حیوانی را دیدم که چقدر به انسان شبیه بود

با دقت که نگاه کردم

دیدم زمین را جانورانی بی شمار ،

شبه انسان فرا گرفته است_

که کمتر چشمی می تواند_

آنها را با انسان واقعی فرق گذارد

و گویی دیگر خبری از انسان نیست

و من با وحشت ،

از این جنگل گریختم....

 

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

صبح‌ها

پشت پرده، بندری‌ست

که آواز مرغ‌های دریایی‌اش را

باد

در گوشِ کشتی‌ها به زمزمه می‌وزد

ظهرها دشتی‌،

که بوی شیهۀ مادیانهاش

با علفِ تازه می‌آمیزد

عصرها جنگی،

که دست در دست باران‌هاش، بارها قدم زده‌ام

 

شب‌ها ولی

پشتِ پنجره‌ام کوچۀ دلتنگی‌ست

که ته‌مانده‌های روز را

میانِ صدای گربه‌ها قسمت می‌کند و

فکر می‌کند فردا

با صدای مرغ‌های دریایی بیدار می‌شوم

یا سوت کشتی‌ها...

 

لیلا کردبچه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


ONE-WINDOW.BLOGFA.COM-21.jpg

 

چه درناک است نگفتن حرفی که در گلویت میماند

و با او نمیگویی چشم به راه قاصدش نشسته ای

چقدر کم دارم گریختن از تمام زبان بستن هایم را...

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

 

one_window_blogfa_com_52.jpg

 

بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند

پر از حس های خوبند

پر از حرف های نگفته اند

چه هستند .. هستند

و چه نیستند .. هستند

یادشان . خاطرشان . حس های خوبشان

آدمها .. بعضی هایشان .. سکوتشان هم پر از حرف هست

پـر از مرهم به هر زخم است !

 

بیژن جلالی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

one_window_blogfa_com_40.jpg

 

از پشت این پرده

خیابان

جور دیگری است

درها

    پنجره ها

        درخت ها

                دیوارها

و حتی قمری تنبل شهری...

همه می دانند

من سال‌هاست چشم به راه کسی

سرم به کار کلمات خودم گرم است

 

تو را به اسم آب

تو را به روح روشن دریا

به دیدنم بیا

مقابلم بنشین

بگذار آفتاب از کنار چشم‌های کهن‌سال من

بگذرد

 

من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم

من از اینهمه نگفتن بی تو خسته‌ام

خرابم

       ویرانم

واژه برایم بیاور بی انصاف

 

چه تند می‌زند این نبض بی‌قرار

باید برای عبور از اینهمه بیهودگی

بهانه بیاورم

 

بحث دیگری هم هست

یک شب

یک نفر شبیه تو

از چشمه انار

برایم پیاله آبی آورد

گفت:

تشنگی‌های تو را

آسمان هزار اردیبهشت هم

تحمل نخواهد کرد

او به جای تو امده بود

اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم

ماه

     سفیر کلمات سپیده دم است.

 

دارد صبح می شود

دیدار آسان کوچه

دیدار آسان آدمی

و درها

    پنجره ها

        درخت ها

               دیوارها

هی تکرار چشم به راه کی!

تا کی...؟

 


سیدعلی صالحی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر


6.jpg

 

گاهی

تمام شدن یک روز

بیش از یک روز طول می کشد...!

 

آزدمیر آصاف

 

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

tree.jpg

 

 

خارها

         خوار نیستند

شاخه‌های خشک

          چوبه‌های دار نیستند

میوه‌های کال کرم خورده نیز

          روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آنکه برگ‌های زرد را

   زیر پای خویش، سرزنش کنی

       خش‌خشی به گوش می‌رسد :

                     برگ‌های بی‌گناه ،

                               با زبان ساده اعتراف می‌کنند

  خشکی درخت

                      از کدام ریشه آب می‌خورد !

 

قیصر امین پور

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

 

kahnselesnick-mars-10-630x630.jpg

 

 

برای زیستن دو قلب لازم است

قلبی که دوست بدارد

                    قلبی که دوستش بدارند .

قلبی که هدیه کند

                    قلبی که بپذیرند .

قلبی برای من

                   قلبی برای انسانی که من می‌خواهم

تا انسان را در کنار خود حس کنم .

 

در آن‌سوی ستاره من انسانی می‌خواهم :

انسانی که مرا بگزیند

                    انسانی که من او را بگزینم

انسانی که به دست من نگاه کند

                    انسانی که به دست‌هایش نگاه کنم

انسانی در کنار من

                  تا به دست‌های انسان‌ها نگاه کنیم

انسانی در کنارم

                   آینه‌ای در کنارم

                                 تا در او بخندم

                                                تا در او بگریم .

 

احمد شاملو

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

خلق عشق مسئله ای نیست
حفظ عشق مسئله است
عاشق شدن مهم نیست
عاشق ماندن مهم است
عاشق شدن حرفه بچه‌هاست
عاشق ماندن هنر مردان و دلاوران


مهم پنجاه سال بعد است
دوام عشق ، دوام زیبایی و شکوه عشق

 

نادر ابراهیمی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من نه خوش بینم نه بد بینم
من شد و هست و شود بینم
عشق را عاشق شناسد ، زندگی را من
من که عمری دیده ام پایین و بالایش
که تفو بر صورتش،لعنت به معنایش
دیده ای بسیار و می بینی
می وزد بادی ، پری را می برد با خویش
از کجا ؟ از کیست ؟
هرگز این پرسیده ای از باد ؟
به کجا ؟ وانگه چرا ؟
زین کار مقصد چیست ؟
خواه غمگین باش ، خواهی شاد
باد بسیار است و پر بسیار ، یعنی این عبث جاریست
آه باری بس کنم دیگر
هر چه خواهی کن ، تو خود دانی
گر عبث یا هر چه باشد چند و چون
این است و جز این نیست
مرگ می گوید : هوم چه بیهوده
زندگی می گوید اما
باز باید زیست
باید زیست
باید زیست

 

مهدی اخوان ثالث

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مشکل بزرگِ تو این است، دوستِ من! 
که در حافظه‌ات 
افکارِ کهنه را انبار کرده‌ای 
و واژه‌های کهنه را 
و هر چه از پدرانت به ارث برده‌ای 
از گرایش‌های زورگویانه 
و عشق ِ ریاست 
تا تعدد زنان! 
مشکل بزرگِ تو این است 
که برخلافِ حرف‌های مدرنت 
مدرن نیستی 
و بر خلاف ادعایت 
معاصر نیستی 
و برخلاف سفرهای بسیارت 
خیمه‌ات را ترک نکرده‌ای.

مشکل بزرگِ تو این است 
همچنان ارباب مانده‌ای 
در عصر رهایی 
و قبیله‌گرا مانده‌ای 
در دوره‌ی آزادی 
و افسار شترت را چسبیده‌ای 
در زمانِ جنگ ستارگان! 
مشکل بزرگِ تو این است 
اندازه سر سوزن 
از نارسیسم ِتاریخی‌ات خالی نشده‌ای 
زنان را به رقص دعوت می‌کنی 
اما با خودت می‌چرخی 
با استادان حشر و نشر‌ داری 
اما فقط خودت را می‌بینی. 
مشکل بزرگِ تو این است 
تو سدی هستی در برابر عشق، 
در برابر شعر 
و در برابر مهربانی 
از وقتی که می‌شناسمت 
دریچه‌ای برای آفتاب 
و پروازِ گنجشگ‌ها باز نکرده‌ای.
مشکل بزرگِ تو این است 
کتاب‌ها را می‌خری اما نمی‌خوانی 
و وارد موزه‌ها می‌شوی 
اما از پیوندِ خط‌ها و رنگ‌ها 
ذوق نمی‌کنی 
و در هتل‌های درجه یک اقامت می‌کنی 
اما زندگی نمی‌کنی 
زنانت را عوض می‌کنی 
مثل لباس‌هایت 
و کراوات‌هایت 
برخوردت با عشق 
مثل درآوردنِ کفش است!
مشکل بزرگِ تو این است 
که همه‌ی دانسته‌هایت از عشق 
برگرفته از “هزارویک شب” است 
پس مشغول باش! 
و از حافظه‌ی سنگی‌ات نگهبانی کن 
سعیِ من هم این است
تا یک رُبات عاشقم باشد!

 

سعاد الصباح

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...