*Niloof@r* ارسال شده در 8 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، 2020 مرا ببخش که روزی سنگم روزی آتش زمین عاشق شد و آتشفشان کرد و هزار هزار سنگ آتشین به هوا رفت. خدا یکی از آن هزار هزار سنگ آتشین را به من داد تا در سینهام بگذارم و قلبم باشد. حالا هر وقت که روحم یخ میکند، سنگ آتشینم سرد میشود و تنها سنگش باقی میماند و هر وقت که عاشقم، سنگ آتشینم گُر میگیرد و تنها آتشاش میماند. مرا ببخش که روزی سنگم و روزی آتش. مرا ببخش که در سینهام سنگی آتشین است. عرفان نظرآهاری 9 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 8 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، 2020 وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر. و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی... عرفان نظر آهاری 9 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 8 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، 2020 (ویرایش شده) رنگ عشق در و دیوار دنیا رنگی است رنگ عشق ... خدا جهان را رنگ کرده است رنگ عشق ... و این رنگ، همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد از هر طرف که بگذری لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد اما کاش چندان هم محتاط نباشی ! شاد باش و بی پروا بگذر ... که خدا کسی را دوست تر دارد که لباسش رنگی تر است! + عرفان نظر آهاری ، بانوی نویسنده وشاعرمعاصر ، متولد 1353در تهران است .او دکترای رشته زبان و ادبیات فارسی است. ویرایش شده 8 شهریور، 2020 توسط *Niloof@r* 9 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 8 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، 2020 من از ماه آمده بودم دستانم بوی ستاره می داد و لبانم طعم شهاب سنگ در نگاهم مغناطیس عطارد ، جریان داشت و در آغوشم ، گرمای ونوس ... و دوست داشتنم ، به اندازه ی کهکشان های ناشناخته ، وسعت داشت من از ماه آمده بودم ، زمین برای من جای ترسناکی بود ، و آدم ها ، آه ... آدم ها ؛ موجودات بیگانه ای که هرگز نمی شناختم ! #نرگس_صرافیان_طوفان 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 9 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، 2020 وعشق آنقدرها هم که فکر می کردیم عادلانه نبود زن همسایه عاشق شد پیراهن بلندتری دوخت من عاشق شدم گریه های بلند تری سر دادم در عصر ما همه همیشه دیر می رسند یکی به اتوبوس یکی به قطار یکی به یکی... . . رویا شاه حسین زاده 9 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 9 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، 2020 بعضی وقتا باید صدای موزیکتو زیاد کنی، تا صدای مغزتو نشنوی. 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 10 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، 2020 ماندن مرد می خواهد پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای را دم به دقیقه خالی نکردن مرد می خواهد مردانگی به منطقی بودن نیست عشق و عاشقی کردن مرد می خواهد احساس امنیت مرد می خواهد شانه شدن برای دلتنگی های زنی که دوستت دارد مرد می خواهد مردانگی به موهای سفید کنار شقیقه ها نیست مردانگی اصلا به مرد بودن نیست ماندن مرد می خواهد ساختن مرد می خواهد بودن مرد می خواهد بدبختانه تمام خوشبختی های کوچک و ساده ی دنیا مرد می خواهد و از همین رو کار جهان رو به خوشبختی نیست مهدیه لطیفی 9 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 10 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، 2020 یک روز دست هایم را باز می کنم و می روی و طبیعی ست که هرچه دورترشوی کوچکتر شوی کوچکتر کوچکتر آنقدر که در آغوش هرکسی جا شوی لیلا کردبچه 7 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 10 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 شهریور، 2020 دیوانه نمی گوید دوستت دارم دیوانه می رود تمام دوست داشتن را به هر جان کندنی جمع می کند از هر دری می زند زیر بغل می ریزد پای کسی که قرار نیست بفهمد دوستش دارد مهدیه لطیفی 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 11 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، 2020 میوه های آرزو رسیدنی ست تو چه ساده ای و من ، چه سخت تو پرنده ای و من ، درخت. آسمان همیشه مال توست ابر، زیر بال توست من ، ولی همیشه گیر کرده ام. تو به موقع می رسی و من، سال هاست دیر کرده ام. *** خوش به حال تو که می پری! راستی چرا دوست قدیمی ات _ درخت را _ با خودت نمی بری؟ *** فکر می کنم توی آسمان جا برای یک درخت هست. هیچ کس در بزرگ باغ آفتاب را روی ما نبست. یا بیا و تکه ای از آسمان برای من بیار یا مرا ببر توی آسمان آبی ات بکار. *** خواب دیده ام دست های من آشیانه تو می شود. قطره قطره قلب کوچکم آب و دانه تو می شود. میوه ام: سیب سرخ آفتاب. برگ های تازه ام: ورق ورق نور ناب. *** خواب دیده ام شب، ستاره ها از تمام شاخه های من تاب می خورند. ریشه های تشنه ام توی حوض خانه خدا آب می خورند. *** من همیشه خواب دیده ام، ولی ... راستی ، هیچ فکر کرده ای یک درخت توی باغ آسمان چقدر دیدنی ست! ریشه های ما اگرچه گیر کرده است میوه های آرزو، ولی رسیدنی ست. عرفان نظرآهاری 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 11 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، 2020 با من تماس بگیر، خدایا هر روز شيطان لعنتي خط هاي ذهن مرا اشغال مي كند هي با شماره هاي غلط ، زنگ مي زند، آن وقت من اشتباه مي كنم و او با اشتباه هاي دلم حال مي كند. ديروز يك فرشته به من مي گفت: تو گوشي دل خود را بد گذاشتي آن وقت ها كه خدا به تو مي زد زنگ آخر چرا جواب ندادي چرا بر نداشتي؟! يادش به خير آن روزها مكالمه با خورشيد دفترچه هاي ذهن كوچك من را سرشار خاطره مي كرد امروز پاره است آن سيم ها كه دلم را تا آسمان مخابره مي كرد. ××× با من تماس بگير ، خدايا حتي هزار بار وقتي كه نيستم لطفا پيام خودت را روي پيام گير دلم بگذار. عرفان نظرآهاری 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 11 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 شهریور، 2020 این فرشته راستش خود تویی اين فرشته ساده است و خط خطي ست سر به زير و يك كمي خجالتي ست بوي سيب مي دهد ، لباس او دامنش حرير سبز و صورتي ست گوشواره هايش از ستاره است تاجش از شهاب سنگ قيمتي ست سرمه هاي نقطه چين چشم هاش ريزه هايي از طلاست ، زينتي ست تكه اي بهشت توي دستش است خنده هاي كوچكش قيامتي ست دشمني هميشه در كمين اوست دشمنش، بد و حسود و لعنتي ست هاج و واج مانده روي اين زمين او فرشته اي غريب و پاپتي ست * اين فرشته راستش خود تويي قصه فرشته ات حكايتي ست عرفان نظرآهاری 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 12 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، 2020 اگر مُعلمید، اگر پدر و مادرید، اگر نویسندهاید، هرکسی که هستید، خواهشا اگر اطرافِتان بچههای کوچَک میبینید، بهشان "ذوق کردن" را یاد بدهید. این روزها به گذشتهام که نگاه میکنم، دردناکترین روزهایش وقت هایی بوده که کاری برای کسانی انجام داده ام و انتظار ذوق داشتهام، اما آنها ذوق کردن بلد نبودند... 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 12 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 شهریور، 2020 کریستف کلمب روزی کریستف مهمان یکی از دوستانش بود. در آن مهمانی شخصی که میخواست کار کریستف کلمب را بیارزش کند، گفت: اگر شما قارهی آمریکا را کشف نمیکردید، مطمئناً شخص دیگری این کار را انجام میداد. کریستف که غرورش جریحهدار شده بود، برای جواب دادن عجله نکرد. بعد از چند لحظه تخممرغی را روی میزگذاشت و از مهمانان خواست کاری کنند که تخممرغ روی میز بایستد. همه تلاش کردند اما نتوانستند. سپس کریستف به ته تخم مرغ چند ضربه زد و ترک کوچکی در آن قسمت ایجاد کرد و تخم مرغ روی میز به حالت ایستاده ماند. کریستف رو به حاضران گفت: همه میتوانستند این کار را بکنند اما هیچ کس به آن فکر نکرد. 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 13 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، 2020 قاصدک قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی، اما، اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس برو آنجا که تو را منتظرند قاصدک در دل من همه کورند و کرند دست بردار ازین در وطن خویش غریب قاصد تجربه های همه تلخ با دلم می گوید که دروغی تو، دروغ که فریبی تو.، فریب قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای راستی آیا رفتی با باد؟ با توام، ای! کجا رفتی؟ ای راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی، جایی؟ در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند. مهدی اخوان ثالث 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 13 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 شهریور، 2020 (ویرایش شده) 5 شعر از نسترن وثوقی 1 در این سلولِ انفرادی را بشکن! میخواهم از خودم فرار کنم تو زندانبانِ خوبی نبودی برای اسیری که تمامِ نقشههایِ فرارش به آغوشِ تو ختم میشد! 2 تمامِ عمر در تاریکی زیستم سپید می نویسم شاید کلمات روشن شوند و سیاهی را از حافظه شعرهایم پاک کنند! 3 تنهایی یعنی من، وقتی روزها، دست در گردنِ خورشید می اندازی و در روشناییِ جهان سهم داری! تنهایی یعنی تو، وقتی شب ها هم آغوشِ ماه می شوم و در تاریکیِ جهان دست دارم! 4 حالا دیگر یک خط در میان گریه میکنم، حالا دیگر شانههایم صبورتر شدهاند و با هر تلنگری که گریه میزند بیجهت نمیلرزند! انگار دیگر هیچ اتفاقِ عاشقانهای از چشمهایم نمیافتد و پاییزِ من اتفاق زردیست که میتواند ناگهان در آغوشِ هر فصلی بیفتد! حالا تو هی به من بگو بهار میآید... 5 دستم را که رها میکنی، سُر میخورم توی بغل شب، دو دستی میچسبدم. بوسهات را بغض میکنم، نوازشت را میگریم، و همآغوشیات را عق میزنم توی صورت شهر! لبخند میپاشی روی بالشم. چشمت را نمیفهمم، زبانت را هم، با اینحال بهتمامِ لهجههای دنیا، دوستت دارم! حتا به لهجهی سکوت وقتی به نام میخوانیم! خودم را برایت کنار میگذارم از خودم کنار میکشم، تا کنارِ تو باشم، تا تو در کنارِ خودت باشی. چقدر میپرسی: آدم شدی؟ خیالت راحت من خیالِ آدم شدن ندارم... ویرایش شده 13 شهریور، 2020 توسط *Niloof@r* 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 14 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، 2020 می خواستم پرنده باشی می خواستم پرنده باشی پر بکشی و هرگز برنگردی. حالا سال هاست در من لانه کرده ای شاخه هایم را شکسته ای هر شب خواب هایم را ریخت و پاش می کنی و هر روز نوک می زنی به زندگی ام... روجا چمنکار 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 14 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، 2020 اصلا به دیدنم نیا... اصلا به دیدنم نیا دوستت دارم را توی گل های سرخ نگذار برایم نیار اصلا به من به ویلای خنده داری در جنوب فکر نکن سردرد نگیر عصبی نشو اصلا زنگ در، تلفن، خواب ، خیال ، خلوت مرا نزن اینقدر نمک روی زخم من نپاش اصلا نباش! با این همه روزی اگر کنار بیراهه ای عجیب حتی پیدایم کردی چیزی نگو تعجب نکن حتما به دنبال تو آمده بودم روجا چمنکار روجا چمنکار، شاعر، در سال ۱۳۶۰ در شهر برازجان استان بوشهر به دنیا میآید. اولین شعرش در سن ده سالگی در روزنامه خبر شیراز به چاپ میرساند. وی تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته سینما دردانشگاه هنر تهران آغاز میکند، در دوره کارشناسی ارشد به تحصیل در رشته ادبیات نمایشی در همان دانشگاه میپردازد و سپس به فرانسه میرود و به تحصیل در رشتهی زبانهای شرق (ادبیات معاصر فارسی) در مقطع دکترا و نیز سینما در مقطع کارشناسی ارشد مشغول میشود. چمنکار اولین مجموعه شعرش را با نام «رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری» در سال ۱۳۸۰ منتشر میکند. 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 14 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، 2020 «پایان» کلمه ی عجیبی است! یعنی همه ی کلمات عجیب هستند، اما برخی کلمات میتوانند چند وجه داشته باشند، و برخی کلمات را میشود از چند جهت دید و به سمتشان حرکت کرد تا هربار معنای تازه ای برای شما خلق کنند. برخی خواص کلمات با توجه به موقعیتی که در آن قرار دارید خودشان را بروز میدهند، و این خواص به احساسات شما برمیگردد که معنای آنی کلمات را تعریف میکند؛ گاهی یک روز سخت کاری به پایان میرسد، و گاهی این یک عشق است که به پایان میرسد! #محمد_عسکری_ساج 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 15 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، 2020 در میکده همهمه ایست امشب ، آن زاهد عابد ِ شهره به شهر که خلایق سالها از عبادتش در سخن بودند هماره و در نیایشش ، دخیل حاجتها ،امشب ره سوی میکده برده و حیرت همگان بیش از هر رخدادی ، برانگیخته ست ... ساقیان ، پیمانه بدست در رقابت ِ میگساری زاهد بدور وی میچرخند و مستان همیشگی میکده ، خنده ها سرداده اند که عجب این زاهد نیز پس از عمری طاعت ِ حق ، سر به میخانه آورده ست و در پی مستی و شرب ِ گناه... زاهد چشم در چشم لولیان و ساقیان ، مینگریست و ورد میگفت و هرچه گوش دادند چیزی بجز مدح و ستایش دلبرکی نشنیدند هرآنچه بر زبان میراند جز عاشقانه های جانسوز و جگر سوز ، هیچ نبود دیده ها تر و دلها لبریز آه ، که هرچه زاهد بیشتر عاشقانه میخواند ، نظرها از ایمانش به قلبش بیشتر دوخته میشد ... و تقلایی که دردلها بر میانگیخت هزاران بار با نهی و امر شریعت، نتوانسته بود باده ها دست میگرفت و می شکست و فغان سرمیداد از چشم خمار یار و از دوری دردآور دلدار ... ناگه زاهد برخاست و در پیشین ساقی ِ ساغر بدستی که کنج مجلس ایستاده بود و بیش از دگران سرشک بر پهنای صورت داشت ،خرقه از دوش افکند و بانگ برفراز داشت که از هم اینک به همگان بگویید آن زاهد عابد ِ چله نشین ، تجلی ِ ذات حق را در روی یار دید و عشق را اینک به جلوه ای از حقانیتش شناخت آنچه که عمری در پناه سجده و سجاده نیافت ...و امروز درونش به طلعت دلبری ، آئینه ی تمام نمای حق گردید و اینچونین زاهد شهر ، عشــق را بنیان ِ ایمانی کرد که نه از ابنا رسیده بود نه از اغیار بلکه از آنچه نهی میکردند بزرگان و مکتب نشینان ، راهی خوشتر به وحدانیت حق نشان داد .... نیلوفر ثانی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 16 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، 2020 وجود هیچکس غمها را از بین نمیبرد اما کمک میکند با وجود غمها،محکم بایستیم مثل چتر که باران را متوقف نمیکند اما کمک میکند آسوده زیر باران بایستیم انسانهابه مهربانی یکدیگر تکیه می کنند 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 16 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، 2020 تا عاقلان بخواهند راهی برای خندیدن بیابند.. دیوانه ها هزار بار خندیده اند..!!!! روزگارتان ...دیوانه وار باد 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 17 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، 2020 وقتی قرار است بروی... وقتی قرار است بروی، دل دل نکن ... منتظر نمان هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند. وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را ... یا می روی بی آنکه یادت بیاید کوچه هایی را که قدم زدیم و باران هایی که بر سرمان بارید و چراغ قرمز هایی که هنوز نمی دانم چرا دوستشان داشتیم. بهانه برای رفتن زیاد است این ماندن است که بهانه نمی خواهد این ماندن است که دل می خواهد شهامت می خواهد، عشق می خواهد ... حالا هی تو بگو باید بروی، اصلا همه دنیا را جاده بکش بگو که عشق به درد شعرها می خورد و من می ترسم از کسی که دیگر حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند کسی که می داند به غیر از من ، کسی منتظرش نیست اما دلش، هوای پریدن دارد ... وقتی قرار است بروی، حتی به آیینه نگاه نکن شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده منصرفت کند از رفتن شاید نم اشکی ببینی، غباری، خیالی دور در آستانه ویران شدن شاید ناخودآگاه در آینه لبخند بزنی و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی: سلام ... شاید هنوز روح کودکانه ات از گوشه ای سرک بکشد و نگران باشد که مبادا فراموشش کنی ... تو لبخند بزن ! من غربت پشت آن لبخند را خوب می شناسم نمی گویم نرو اصلا مگر چیزی عوض می شود؟! فقط یک والله خیرالحافظین می خوانم و به چهار جهت فوت می کنم ... حتی اگر دیگر نبینمت، هر شب به خوابت می آیم تا به یادت بیاورم که بی خداحافظی رفتی ... نیلوفر لاری پور 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 18 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، 2020 شهامت از آن آنان است که خودشان را یک روز صبح در آینه نگاه می کنند و روشن و صریح این عبارت را به خودشان می گویند ، فقط به خودشان : "آیا من حق اشتباه کردن دارم ؟" فقط همین چند واژه ... شهامت نگاه کردن به زندگی خود از رو به رو ... و هیچ هماهنگی و سازگاری در آن ندیدن . شهامت همه چیز را شکستن ، همه چیز را زیر و رو کردن ... به خاطر خودخواهی؟ خودخواهی محض ؟ البته که نه ، نه به خاطر خودخواهی .. پس چه ؟ غریزه بقا ؟ میل به زنده ماندن ؟ روشن بینی ؟ ترس از مرگ؟ شهامت با خود رو به رو شدن . دست کم یک بار در زندگی . رو به رو با خود . تنها خود . همین . "حق اشتباه" ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها ، بخش کوچکی از یک جمله ، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد ؟ چه کسی جز خودت؟ من او را دوست داشتم_آنا گاوالدا 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 18 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، 2020 (ویرایش شده) من همیشه به تصمیم اول احترام می گذارم. تصمیم اولی که به ذهنت می زند با همه ی جان گرفته می شود. تصمیم دوم با عقل و تصمیم سوم با ترس .... رضا امیرخانی _قیدار ویرایش شده 18 شهریور، 2020 توسط *Niloof@r* 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .