*Niloof@r* ارسال شده در 27 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، 2020 باران چقدر باید بباری تا دریا شوم؟ چند هزار درخت باید در من بروید تا جنگل شوم؟ روح سبز و ساحلی من در من نمیگنجد. شبها ماسه ها را در آغوش میگیرم اما خوابم نمی برد! کاش میدانستم چقدرخوب بودن نیاز است تا پروانه شدن. شالیها را درو کردند و پاییز شد امسال هم نیاموختم چگونه شالیزار شوم. چقدر بخشش نیاز است تا تکه ای ازخدا شوم؟ آنقدر قالبم کوچک شده که از خدا شدن هم ارضا نمیشوم. اینجا جای من نیست... امین آزاد 9 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 27 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 شهریور، 2020 جایی از آدمی پرسیده میشود : عشق؟ پاسخ میشنود: وجود ندارد . پرسیده میشود : رفاقت ؟ پاسخ داده میشود: وجود ندارد . و منکر هر چیزکه باعث وصال عاطفی با فرد یا افرادی شود ، میشود میخواهم بگویم از این رو که میگوید وجود ندارد، چیزی ذاتی نیست به این معناست که : "آدمها پشیمانت میکنند" به معنای این است که از تو میپرسد : هی فلانی زخم های مرا ببین از عشق و دوست است . تو پاسخ مرا بده چگونه با بالهای شکستهی اعتماد میشود پرواز کرد؟ #ستایش_قاسمی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 28 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 شهریور، 2020 یک بارگی... نصیحتش میکنم، در گوشش میخوانم: "آرام باش! هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست، همیشگی نیست!" در چشمانم خیره میشود، با بغض میگوید: "همیشگی نیست، یکبارِگی که هست!؟ یک لحظهگی که هست!" نگاهش میکنم، خاموش و در خفا میاندیشم: "عزیز دل! تا بوده همین بوده! بخت انسانها را در کفهی ترازو تقسیم نمیکنند! به بعضی همه چیز میرسد به بعضی هیچ!" سکوت میکنم، مبحوت چشمان پاکش میشوم و میگذارم با خیال یکبارگی بودن زندگی کند !!! ناشناس 9 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 29 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، 2020 یکی از سرهنگ های ما عقیده دارد به مجرد اینکه کسی کور می شود، باید او را کشت، داشتن جسد به جای آدم کور وضع را بهتر نمی کند. کور بودن با مردن یکی نیست، بله، اما مردن با کور بودن یکی است. همان عصر وزارت دفاع با وزارت بهداری تماس گرفت، می خواهید آخرین خبر را بشنوید؟ سرهنگ مورد اشاره ی ما کور شد. جالب است حالا بدانیم درباره ی عقیده ی مشعشع خودش چه فکر می کند، فکرش را کرد، یک گلوله توی مغزش خالی کرد. اسم این را می گذارم نگرش با ثبات. ارتش برای دادن سرمشق همواره آماده است. کوری_ ژوزه ساراماگو 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 29 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 29 شهریور، 2020 فکر می کنم آدما باید یک جایی از زندگیشون بگن، خوبه، همین که دارم و هستم خوبه و بیشتر از این نمی تونم، نمی شه. اینجا مرحله ایه که بهش مرگ آرزوها می شه گفت و من با آدم هایی که به اینجا می رسن، خیلی راحتم، چون می فهممشون ... به نظرم اینجاست که آدم تازه می تونه به شخصیت اش عمق بده. دیگه، نه صعودی وجود داره و نه نزولی. هر چی که هست، همون جاییه که وایستادی. اصلاً هم معنی سکون و بیهودگی نمی ده. حتی اگه ندونی با خودت و زندگیت و بخصوص دستات چی کار کنی. این حس، کاری باهات می کنه که صبح از خواب پاشی و بدون اضطراب از بالا رفتن و بدون شرمندگی از سرازیر شدن، به کاشتن یه درخت یا یه بوته فکر کنی، چون می دونی همون جا که وایستادی، اکسیژن می خوای یا مثلاً فردای اون روز به این نتیجه برسی باید دونه های قهوه ات رو با کیفیت بهتر بگیری و خودت اون ها رو آسیاب کنی و یک کیک شکلاتی درست کنی و غروب چند تا از همسایه هات رو دعوت کنی تا بو و عطر قهوه و کیک شکلاتی فضا رو پر کنه و بشینی کنار درختی که دیروز کاشتی، و در مورد صعود نکردن های بیخودی باهاش حرف بزنی... به خاطر یک فنجان قهوه در لندن_مهراوه فیروز 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 30 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، 2020 گاهی وقتها کمی خودخواه بودن چیز بدی نیست. اگر دیگران را عادت بدهی که همیشه آب میوه ی مانده ته دستگاه آب میوه گیری سهم تو باشد یا کتلت زیادی برشته شده، یا بدمزه ترین آب نبات مانده در ظرف شکلات یا هر چیزی که دیگران دوستش ندارند؛ به مرور این می شود سلیقه ات، می شود سهمت! هیچ کس هم نمی گوید:"آه چه موجود فداکار و دیگر دوستی". بد نیست گاهی برای خودت بهترین و خنک ترین نوشابه ها را باز کنی. چرا سهم تو نرم ترین بالش نباشد یا بهترین یادگاری از سفر، یا سرگل غذا یا حتی ساعتی از برنامه ی دلخواه تلویزیونی؟ گاهی باید مثل ملکه ها رفتار کرد. باید به دیگران فهماند در وجود هر زنی یا مردی غیر از یک موجود فداکار همیشه قانع، ملکه و پادشاه ای زندگی می کند که گاه باید عصای سلطنتش را بالا بیاورد محکم و شق و رق بر زمین بکوبد تا دیگران یادشان بیاید قرار نیست همیشه سهم تو از پست ترین چیزها باشد. یادت باشد تو ملکه و سلطان زندگی ات هستی. سلطان قلبها، نه فقط مسکن و مرهم دردها! ناشناس 9 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 30 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، 2020 هرگز برای کسی که آزارتان داده اشک نریزید فقط لبخند بزنید و بگویید ممنون از اینکه فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی! ناشناس 10 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 30 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، 2020 بعضی ها را هرچقدر هـم که بخواهی تمام نمی شوند همش به آغوششان بدهکار می مانی حضورشان گـرم است سکوتشان خالی می کند دل ِآدم را آرامش ِ صدایشان را کم می آوری هر دم... هر لحظه... کم میآوریشان و اینجا من چقدر کم دارمت...!! ناشناس 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 30 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، 2020 رفتن که بهانه نمی خواهد، یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ... رفتن که بهانه نمی خواهد، وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى ! ماندن... ماندن اما بهانه مى خواهد، دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى، دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى، یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ... وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ... می مانى و وقتى بخواهى بمانى نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت ! آرى، آمدن دلیل مى خواهد ماندن بهانه و رفتن هیچکدام... ناشناس 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 30 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، 2020 آدم ها می آیند گاهی در زندگی ات می مانند گاهی در خاطره ات آن ها که در زندگی ات می مانند همسفر می شوند آن ها که در خاطرت می مانند کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر گاهی تلخ گاهی شیرین گاهی با یادشان لبخند می زنی گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد اما تو لبخند بزن به تلخ ترین خاطره هایت حتی بگذار همسفر زندگی ات بداند هرچه بود؛ هرچه گذشت تو را محکم تر از همیشه و هر روز برای کنار او قدم برداشتن ساخته است آدمها می آیند و این آمدن باید رخ بدهد تا تو بدانی آمدن را همه بلدند این ماندن است که هنر می خواهد. ناشناس 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 30 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 شهریور، 2020 آنان که بیشتر دوستشان داری بیشتر دچار سوء تفاهم با تو اند بی آنکه بخواهی و بدانی، بیشتر می رنجانیشان بیشتر می رنجانندت بیشتر به یادشان هستی ولی ... کمتر عشق می گیری کمتر عشق می گیرند ! چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها با یک برداشت نادرست از هم هر روز از هم دور و دور تر میشوند ... غافل از اینکه بهترین روزهایشان با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد... ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ نباشی... ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﻡ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺍﺩﺑﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ؟ ناشناس 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 1 مهر، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 مهر، 2020 « از چشم افتادن » بنظرم آخرین مرحلهاست. این آخرین مرحله با دلخور بودن یا ناراحتی فرق داره، این مرحله ناامید شدن از طرف مقابله، مرحلهی رها کردن. رها کردن آدم روبرو بدون لحظهای ناراحتی و پشیمانی. ویژگی خوب یا بدم اینه رفتارم با آدمهایی که از چشمم میوفتن هرگز تغییر نمیکنه. فقط دیگه نمیبینمشون، زنگ میزنن، پیغام میدن، حتی جلوم میشینن و باهم چای میخوریم اما من نمیبینمشون. اونا هرگز متوجه چیزی نمیشن و دقیقا خوبیش برای من و بدیش برای اونها همینه که متوجه هیچچیز نمیشن... -پویان اوحدی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 2 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، 2020 بی آرزو چه می کنی ای دوست ! بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن میگویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ دیرگاهها میگذرد. اشکِ بیبهانهام آیا تلخهی این تالاب نیست؟ از این گونه بیاشک به چه میگریی؟ مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک در من است. به هر اندازه که بیگانهوار به شانهبَرَت سَر نهم سنگباری آشناست سنگباری آشناست غم. احمد شاملو 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 2 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، 2020 در یک جیب پالتو ام مرگ و در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم، در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد… در یک جیب پالتو ام عقلم را و در جیب دیگر قلبم را گذاشتم اینگونه بود که توانستم قدم بزنم… احمد ارهان 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 2 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، 2020 پرنده آبی... پرندهای آبی در قلب من هست که می خواهد پر بگیرد اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او میگویم اش ,آنجا بمان ,نمیگذارم کسی ببیندت پرندهای آبی در قلب من هست که میخواهد بیرون شود اما ویسکیام را سَر میکشم رویش و دود سیگارم را می بلعم و فاحشهها و مشروب فروشیها و بقالها هرگز نمیفهمند که او آنجاست. پرندهای آبی در قلب من هست که میخواهد بیرون شود اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او میگویماش,همان پایین بمان میخواهی آشفتهام کنی؟ میخواهی کارها را قاطی پاتی کنی؟ میخواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی؟ پرندهای آبی در قلب من هست که میخواهد بیرون شود اما من بیشتر از اینها زیرکام فقط اجازه میدهم ,شبها گاهی بیرون برود وقتهایی که همه خوابیده اند توی چشمهایش نگاه میکنم میگویماش ,میدانم که آنجایی غمگین مباش آن وقت فرو میدهماش اما او انجا کمی آواز میخواند نمیگذارمش تا کاملا بمیرد و ما با هم به خواب میرویم انگار که با عهد نهانیمان و این آن قدر نازنین هست که مردی را بگریاند اما من نمیگریم تو چطور؟ پرنده آبی_چارلز بوکوفسکی 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 2 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 مهر، 2020 شکوفه ی اندوه شادم که در شرار تو میسوزم شادم که در خیال تو میگریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بیزوال تو میگریم پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شرارهی دیگر نیست شب ها چو در کنارهی نخلستان کارون ز رنج خود به خروش آید فریادهای حسرت من گویی از موجهای خسته به گوش آید شب لحظه ای به ساحل او بنشین تا رنج آشکار مرا بینی شب لحظه ای به سایهی خود بنگر تا روح بیقرار مرا بینی من با لبان سرد نسیم صبح سر میکنم ترانه برای تو من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو غم نیست گر کشیده حصاری سخت بین من و تو پیکر صحراها من آن کبوترم که به تنهایی پر میکشم به پهنهی دریاها شادم که همچو شاخهی خشکی باز در شعله های قهر تو میسوزم گویی هنوز آن تن تبدارم کز آفتاب شهر تو میسوزم در دل چگونه یاد تو میمیرد یاد تو یاد عشق نخستین است یاد تو آن خزان دلانگیزیست کو را هزار جلوهی رنگین است بگذار زاهدان سیه دامن رسوای کوی انجمنم خوانند نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریدهی شیطانند اما من آن شکوفهی اندوهم کز شاخههای یاد تو میرویم شبها ترا بگوشهی تنهایی در یاد آشنای تو میجویم فروغ فرخزاد 10 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 4 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 مهر، 2020 سخن من نه از درد ایشان بود...! برویم ای یار، ای یگانهی من! دست مرا بگیر! سخن من نه از درد ایشان بود، خود از دردی بود که ایشانند! اینان دردند و بودِ خود را نیازمند جراحات به چرکاندر نشستهاند. و چنین است که چون با زخم و فساد و سیاهی به جنگ برخیزی کمر به کینات استوارتر میبندند. برویم ای یار، ای یگانهی من! برویم و، دریغا! به همپاییِ این نومیدیِ خوفانگیز به همپایی این یقین که هر چه از ایشان دورتر میشویم حقیقت ایشان را آشکارهتر در مییابیم! با چه عشق و چه به شور فوارههای رنگینکمان نشا کردم به ویرانهرباط نفرتی که شاخساران هر درختش انگشتیست که از قعر جهنم به خاطرهیی اهریمنشاد اشارت میکند. و دریغا ــ ای آشنای خون من ای همسفر گریز! ــ آنها که دانستند چه بیگناه در این دوزخ بیعدالت سوختهام در شماره از گناهان تو کمترند! احمد شاملو 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 6 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2020 زن كه باشی: نمیتوانی موقع غمت به خیابان بروی! سیگاری آتش بزنی! و دود شدن غمهایت را ببینی! زن كه باشی: غمت را پنهان میكنی پشت نقاب آرایشت! و با رژ لبی قرمز! خنده را برای لبهایت اجباری میكنی! آنوقت همه فكر میكنند..نه دردی هست،نه غمی وتنها نگرانیت،پاك شدن رژ لبت است!! زن كه باشی: مردانه باید غم بخوری.... سیمین بهبهانی 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 6 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2020 ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند ... اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید .. بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خودخواهی خود نگه می دارید. حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان نکنید! ما به همان سهم هر چند کوچک ... اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم ... جان شیفته_رومن رولان 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 6 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2020 زنها دو دسته اند، آنهایی که محافظت میشوند و آنهایی که نمیشوند. دسته اول را با ماشین به این طرف و آن طرف میبرند و سروقت از آرایشگاه، از استخر، از مدرسه، از اداره و ... برمیگردانند. با تلفن حالش را می پرسند و اگر سرش درد کرد، یکی هست که بگوید: "بهتر نیست کمی استراحت کنی؟" زن های دسته دوم توی باد و باران و توفان، ساعت ها توی صف اتوبوس می ایستند و با اینکه تصمیم میگیرند به جایی که اتوبوس از آنجا می آید نگاه نکنند ولی گردنشان بی اختیار بارها و بارها به آن سو میچرخد. تا شب سگ دو میزنند و شب کسی نیست که بگوید: "عزیزم؛ قرص مسکن برایت بیاورم؟ زن های محافظت شده راه رفتنی با طمأنینه دارند. ولی زن های محافظت نشده یا بسیار تند راه میروند و یا کُند. زن محافظت نشده یا غر میزند یا به جایی خیره میشود و گاه خرفت میشود... زن محافظت شده، مهمانی ترتیب میدهد و از مسافرتهایش میگوید زن محافظت نشده گریه میکند و آنقدر این کار را ادامه میدهد که دیگر اشکش در نیاید. زن محافظت شده همیشه در نیمه راه گریه و یأس به زندگی برمیگردد. حتی وقتی می خندیم_فریبا وفی 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 6 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2020 اسکارلت: من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام. آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تااینکه آن تکه ها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم..... بر باد رفته_مارگارت میچل 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 6 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2020 بعضي آدم ها را نميشود داشت فقط ميشود يک جور خاصي دوستشان داشت ! بعضي آدم ها اصلا براي اين نيستند که براي تو باشند يا تو براي آن ها ! اصلا به آخرش فکر نمي کني آنها براي اينند که دوستشان بداري آن هم نه دوست داشتن معمولي نه حتي عشق ! يک جور خاصي دوست داشتن که اصلا هم کم نيست ... این آدم ها حتی وقتی که دیگر نیستند هم در کنج دلت تا ابد یه جور خاص دوست داشته خواهند شد... برداشت آزاد از درخشش ابدی یک ذهن پاک 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 6 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، 2020 تو را من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛ تو را من چشم در راهم. شباهنگام، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند؛ در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام، گرم یادآوری یا نه، من از یادت نمی کاهم؛ تو را من چشم در راهم... نیما یوشیج 8 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 7 مهر، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، 2020 غمْشنو کسی است که دیگران فقط غمهایشان را به او میگویند و در باقی حالات شخص دیگری را برای حرف زدن و صحبت کردن انتخاب میکنند. خبرهای خوشحالکننده و شادیهای ریز و درشت به غمْشنوها نمیرسد. انگار آنها بيرون از دایرهی لبخندها و خندهها و قهقهههایند؛ در منطقهای ممنوعه که به اندوه تعلق دارد، مرزی مشخص که به دیگران اجازه نمیدهد وقتی حالشان خوب است، بهش نزدیک شوند. آدم گاهی خیال میکند لابد جایگاه ویژهای دارد اما به مرور میفهمد که خصلتی در وجودش هست که انگار پذیرای اندوه دیگران است. جاذب مناسبی برای مصائب اطرافیان. آن وقت در خلوت خودش، در حالی که صاحب اندوه، سبکشده از بار غم به زندگی برگشته، برای شادیهایی که ازش دریغ شده، شعرهای عاشقانه میخواند. "نعیمه بخشی" 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 7 مهر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، 2020 چه قدر دردناک است این مشکل که همیشه برای فرار از دست یک " آدم" به " آدم" دیگری پناه برده ایم ... اعتیاد به آدم ها بدترین نوع اعتیاد است. جاده انقلابی_ریچارد یاتس 7 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .