رفتن به مطلب

خاکستری...


*Niloof@r*

ارسال های توصیه شده

من و تیر چراغ برق

دردمان یکی است

شب که می‌شود

سرمان تاریک

دلمان پرنور

صبح که می‌شود

سرمان سنگین

دلمان خاموش...!

 

کیکاووس یاکیده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 269
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

یک روز می‌رسد
که دیگر جایی نیست
تا از خودت
به آن فرار کنی
چمدانت را باز می‌کنی
کنار یکی از همین دیوارها
اتراق می‌کنی
کنار یکی از همین رنجهای کهنه
یکی از همین زخمهای قدیمی
می‌نشینی و
پایت را
در رودخانه‌ای می‌کنی
که سالهاست
از تو گذشته...
رودخانه‌ی بی خانه‌ای
که دیگر هرگز
رود نمی‌شود
و رودی که هرگز دیگر تکرار...!

 

هنگامه هویدا
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هنوز فکر می کنی با توست
زنی که با خودش حرف می زند
و از خوابهای بلند پنجره ها
می پَرَد

هنوز شبها
لباس خوابی را بغل می کنی که خالیست
و کابوسهای زنی را تکان می دهی
که تمام کودکی اش را جویده است
و حالا شبانه مغزش را
در کاسه ای بالای سرش می گذارد
و شَلیته می پوشد و می رقصد

زنی که سوگند می خورد «هرگز
دستهای من به چیدن هیچ سیبی نرسیده اند و
هیچ درختی سیب نداده است»
سوگند می خورد
«هیچ جنگلی درخت ندارد و هیچ سرزمینی جنگل ،
و تنها پاهای زنی خوابگرد
مرا دنبال تو می کشاند ...»

گاهی دلش برای تو می سوزد
می بینی ؟
زمین گردتر از آنست
که هر بار پشت سر می گذاری ام
پیش رویت نباشم .
و هر گاه درها را به هم می کوبی
برایت چای نریزم 
!

 

لیلا کردبچه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه ي هم راز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من
درِ میخانه چشمت، به گلگشته نگه وا کن
خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من
سلام ای غم، سلام ای همزبان مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو، لانه اش با من
مگو دیوانه خو زنجیر گیسو را ز هم وا کن
دل دیوانه دیوانه دیوانه اش با من
در این دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من
چه بشکن بشکنی دارد، فلک در کار سرمستان
تو پنهان بشکن این، نشکستن پیمانه اش با من

 

بیژن سمندر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

قدم در مسیر من بگذار
زخم هایم را ببین
دردهایم را بشنو
دلم را لمس کن
لبخندهایم را بچین
و آنگاه یک ستاره به آسمانم بسپار
ما دیگر تا همیشه با هم
خویشاوندیم...!

 

نیلوفر ثانی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند
یکی زندگی می کند یکی تحمل
انسان ها شبیه هم تحمل نمی کنند
یکی تاب می آورد
یکی می شکند
انسانها شبیه هم نمی شکنند
یکی از وسط دو نیم می شود
دیگری تکه تکه
تکه ها شبیه هم نیستند
تکه ای یک قرن عمر می کند
تکه ای
یک روز  !

 

واقف صمد اوغلو

مترجم:رسول یونان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گاهی وقت ها یاد یک نفر
در دلت مثل زخمی می شود
که مدام رویش نمک می ریزند
با هر بارانی
با هر بوی عطری
هر خاطره ای
هر حرفی
هر لبخندی
و هر کوچکترین چیزی شبیه او

و می دانی بدترش کجاست ؟
آنجا که آن یک نفر
حتی ذره ای به تو فکر نمی کند
اما تو یادش را با خودت همه جا می بری
اما تو زخم ات خوب شدنی نیست
راستی ما چرا
مثل آدم های رفته ی مان فراموشی نمی گیریم ؟

 

فرشته رضایی
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چند نفر بودیم
یکی از ما
در باران
در آینه‌ای گم شد
یک روز چهارشنبه
یکی از ما
اعتماد از دست داده بود
روی پله‌های خانه‌ای ماند
همه عمر
به دنبال کفش‌های گم‌شده‌اش
در باد بود
یکی از ما
تلفظ سعادت را نمی‌دانست
در پاییز خاکستری عمر
در میان برگ‌ها
پنهان شد
آخرین‌مان
عمر نمی‌خواست
ابر را به خانه آورد
در باران آغاز کرد
در باران عاشق شد
و در آفتاب
مرد !

 

احمدرضا احمدی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در میان روزها از "روز دوم" بدم می آید..روز دوم بی رحم ترین روز است.

با هیچ کس شوخی ندارد. در روز دوم همه چیز منطقی ست. حقایق آشکار است
و به هیچ وجه نمی توان سر خود شیره مالید ...

مثلا روز اول مهر همیشه روز خوبی بود. آغاز مدرسه بود و خوشحال بودیم اما امان از روز دوم
تازه می فهمیدیم تابستان تمام شده است ...

یا مثلا روز دوم بازگشت از سفر روز اول خستگی در می کنیم حمام مى رويم اما روز دوم تازه می فهمیم که سفر تمام شده طبیعت، بگو بخند با دوستان
و عشق و حال تمام شده است ...

هرگاه مادربزرگ نزد ما می آمد
و یک هفته می ماند وقتی که برمی گشت ناراحت می شدیم
اما روز دوم تازه می فهمیدیم که "مادر بزرگ رفت" یعنی چه؟

یا وقتی کسی از دنیا می رود روز اول خدا بیامرز است و روز دوم عزیز از دست رفته !

و اما جدایی روز اول شوکه ایم و شاید حتی خوشحال باشیم که زندگی جدیدی در راه است ... تیریپ مجردی و عشق و حال ور می داریم
اما دریغ از روز دوم! تازه می فهمیم کسی رفته! تازه می فهمیم حال مان خوب نیست. تازه می فهمیم تنهایی بد است ... باید روز دوم را خوابید.. باید روز دوم را خورد، باید روز دوم را مرد..

 

کیومرث مرزبان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لطفاً ناگهانى رُخ بده!
غافلگيرم كن!
لحظه اى اتفاق بيفت كه اصلاً فكرش را هم نكنم!
آنجا كه حتى صورتت را هم از ياد برده باشم!
اصلاً
تو هر موقع هم كه بيايى،
هرگذشته اى هم كه داشته باشى،
با ارزشى...
درست مثلِ پيدا كردنِ پولِ مچاله شده،
بعد از سالها در جيبِ لباسم!

 

علی قاضی نظام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه درديست؟!
خب قَدرش را همين حالا بدانيد
چند ماهِ ديگر...
چند سالِ ديگر...
ميخواهيد
حسرتِ همين آدمى كه كنارتان هست
 را بخوريد!
آدمى كه الان برايتان ميميرد
 شايد سالها بعد حتى اسمتان را هم به ياد نياورد.
زمان احساسِ آدمها را تغيير ميدهد!

 

علی قاضی نظام

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عمقِ آخرین حرف‌ها

مثلِ ایستادن کنارِ دره‌ای

می‌ترساندم

و سنگ ریزه‌ای

که به اعماق می‌غلتد

همه چیز را با خود برده است

 

ماجرا برای تو کوچک بود

مثلِ سوزنی که در قرنیه‌ام فرو کنی

احساس می‌کنم

کسی که نیست

کسی که هست را

از پا در می‌آورد...

 

گروس عبدالملکیان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من سردم است
و انگار
ديگر هيچ وقت گرم نخواهم شد
اى يار
اى يگانه ترين يار
آن شراب مگر چند ساله بود؟
 
ناشناس
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من آن پرنده را که می خواند در سر من

   و مدام می گوید که دوستم داری

       و مدام می گوید که دوستت دارم

           من آن پرنده ی پرگوی پر ملال را

                  صبح فردا خواهم کشت!

 

ژاک پره رو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

انسانی را در خود کشتم

انسانی را در خود زادم

و در سکوت دردبار خود...مرگ و زندگی را شناختم.

اما میان این هر دو

لنگر پر رفت و آمد دردی بیش نبودم:

درد مقطع روحی که شقاوتهای نادانی اش را از هم دریده است...

تنها

هنگامی که خاطره ات را می بوسم

در می یابم دیری ست که مرده ام

چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره ی تو سردتر می یابم

از پیشانی خاطره ی تو...

ای یار

ای شاخه ی جدا مانده ی من!

 

احمد شاملو

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم

وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم

 

صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم

چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم

 

تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری

یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم

 

جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو

چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم

 

هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید

با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم

 

در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل

یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازم

 

مولانا

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

من همانم که یک روز
گُلِ من خطابش می کردی

حالا که از سردیِ این رابطه
خشک و پرپر شده ام
مرا بردار و لای دفتر شعرت بگذار

باور کن بهار که بیاید
دوباره گل می کنم
دوباره سبز می شوم...!

 

مینا آقازاده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آمده از جایی دور
اما زاده زمین ام
امانت دار آب و گیاه
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم

من به نام اهل زمین است
که زنده ام

زمین
با سنگ ها و سایه هایش
من
با واژه ها و ترانه هایم
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم

زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام
ما همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت...

 

سید علی صالحی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همین که مرا می فهمی وُ اجازه می دهی قلبم بر گودی دستت آرام بگیرد، خوب است. همین که هر از گاهی شانه هایم را به دستانِ نخیِ بادبادک‌های بهار می سپاری، خوب است. همین که می گویی "می روم" وُ شبیهِ آمدنت قدم بر می داری، خوب است. همین روزگاری که تو در حاشیه اش، پرُ رنگتر از متنِ زندگی هستی، خوب است. همین که تو انسانی وُ من شبیهِ تو تنها می شوم، مثالِ تو می گریم وُ نزدیکِ تو می خندم، خوب است. همین، همین های کوچکی که جدی تر از اخبار مهمِ روز است، برای دلهُره‌ی آینه و فردای من، خوب است !

 

سید محمد مرکبیان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بعضی ها را بدرقه کنید حتی اگر لایق بدرقه نباشند.. بدون کنار زدن پنجره.. بدون سربرگرداندن به عقب.. بعضی ها را بدرقه کنید و بگذارید به قلب هایی بروند در اندازه ی خودشان.. حتی اگر مطمئن باشید روزی با چشمانی وحشت زده و بی پناه بر خواهند گشت.. زخم های خاطراتشان را ببندید.. بودن های ناروایشان را بشویید.. غرور و دروغ و قضاوتشان را در چمدانشان بگذارید و بگذارید به هر کجا که باید بروند، بروند.. بگذارید در گذشته به جایی که به آن تعلق دارند آرام بگیرند.. برایشان گریه کنید.. سوگواری کنید.. و بدانید این از دست دادنی ضروری ست برای به دست آوردنی گران بها...

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آدم ها گاهی خاکستری اند

نه بودنشان آرامت می کند و نه رفتنشان!

 

گاهی چنان با عشق می آیند

که هُرم نگاهشان

و عطر حرف هایشان

روحت را می نوازد

 

و گاهی چنان بی مِهرند

که تو می مانی

پنجره ای رو به پاییز،

بغضی تلخ،

و سکوت و سکوت و سکوت....

 

آدم ها را جدی نگیرید

خودتان باشید

بغض ها را ببلعید

از هستی لذت ببرید

و عشق ببخشید به جانِ روزهایتان

 

آدم ها را جدی نگیرید

آدم ها گاهی خاکستری اند !

 

سارا قبادی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

طرفِ ما شب نیست

چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند

خشمِ کوچه در مُشتِ توست

در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد

من تو را دوست می‌دارم، و شب از ظلمتِ خود وحشت می‌کند !

 

احمد شاملو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چون دیگر آینده‌ای ندارند

 از گذشته حرف می‌زنند.

 وقتی خیلی دویده باشیم و نفسمان بند آمده باشد 

برمی‌گردیم و راهی را که دویده‌ایم،

اندازه می‌گیریم.

میرا_کریستوفر فرانک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همیشه به یاد داشته باش

وقتی مردی از اتاق بیرون می‌رود،

همه چیز را آنجا می‌گذارد…

اما وقتی زنی از اتاق خارج می‌شود

تمام چیزی را که در اتاق اتفاق افتاده است

با خود حمل می‌کند

 

شادی بیش از حد _آلیس مونرو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مى دوى به سمت چپ، مى دوى به سمت راست

مى گريزى از خودت! اين تمام ماجراست

تو پرنده اى ولى مى دوى! نمى پرى

اى كبوتر غريب! آسمان تو كجاست؟

 

سیامک بهرام پرور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...