رفتن به مطلب

سیگار شکلاتی...


sAmaR!

ارسال های توصیه شده

با این حجم از خاطره
کـه چشمانِ هر اَبر را قاب گرفته
بـه دنبال
پناهگاه عاشقانه اي هستم
از جنس پاییز
تا ملودی چکامه هاي‌ ناتمامم را
بـه گوش زمین برساند…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پدر
گنجینه اي پر از
راز هاي‌ نهفته
لبخندی که خانه را
روشن میکند
تکیه گاهی برای
دلتنگی هایت
مهربانی که
می گشاید
گره از تمام کارهایت …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در شکار معرفت
با عشق پیمان بستہ‌ایم

درمیان عاشقان
ما عاشق دل خستہ‌ایم !

درجواب بی وفائے
مهربانے ڪرده‌ایم !

مهربانے را بہ رسمِ
معرفت طِے ڪرده‌ایم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لای هرزخمِ دلم
خاطره ای غمگین است

باهمین خاطره
هازندگی ام شیرین است

زندگی تا که به چـشمان
تو راهش افتاد

غزل من به همین
روزســــــیاهش افتاد...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آسمان را مرخص می‌ڪنم!
دیگر بهـ هــوا هــم نیازے ندارم!
تو خودت را مثل هــوا مثل نور، مثل آسمان پهــن ڪردهــ‌اے روے تمام لحظهـ هــایم…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عاشقانه هاي‌ من کوتاه اسـت
اما …
نگاه تو
نبض احساس شعر من اسـت
و شهد نگاهت را فقط واژه هاي‌ شعر من خواهند فهمید...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

انسان های هم فرکانس همدیگر را پیدا می کنند..
حتی از فاصله های دور…
از انتهای افق‌های دور و نزدیک.. انگار. جایی نوشته بود که اینها باید  در یک مدار باشند.. یک روزی .. یک جایی است  که باید با هم ، برخورد کنند… آنوقت…
میشوند همدم، میشوند دوست، میشوند رفیق..
اصلا میشوند هم شکل… مهرشان آکنده از همه ….
حرفهایشان میشود آرامش…
خنده شان، کلامشان می نشیند روی طاقچه دلتان.. نباشند دلتنگشان میشوی..
هی همدیگر را مرور می کنند..
از هم خاطره می سازند….
مدام گوش بزنگ کلمات و ایده ها هستند.. و یادمان  باشد..
حضور هیچکس اتفاقی نیست.

  •  
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دم را غنیمت بشمارید، در حال زندگی کنید و تلاش‌تان این باشد که زندگی را با تک‌تک سلول‌های خود احساس کنید.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود:
اگر می خواهی چیزی را نابود کنی، اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی. آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود، پژمرده می شود و می میرد!

– بعد از عشق اثر الیف شافاک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده، به همین سبب اینکه انسان گردن خم کند و بگوید چه کنم “تقدیرم این بوده” نشانه ی جهالت است، تقدیر همه ی راه نیست، فقط تا سر دوراهی هاست، گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردش ها و راه های فرعی دست مسافر است، پس نه بر زندگی ات حاکمی و نه محکوم آنی.

– ملت عشق اثر الیف شافاک

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تنها کاری که باید انجام دهیم این است که درک کنیم همه‌مان بنا به دلیلی به این جهان آمده‌ایم که باید نسبت به آن خود را متعهد کنیم. آن‌گاه است که می‌توانیم بر رنج‌های بزرگ و کوچک خود بخندیم و بدون ترس پیش برویم و آگاه باشیم که در هر گام ما مقصودی و منظوری نهفته است.

– پائولو کوئیلو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این ابر ها را

من در قاب پنجره نگذاشته ام

که بردارم

اگر آفتاب نمی تابد

تقصیر من نیست

با این همه شرمنده تو ام

خانه ام

در مرز خواب و بیداری ست

زیر پلک کابوس ها

مرا ببخش اگر دوستت دارم

و کاری از دستم برنمی آید...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن،عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی رو به رویم،خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت،توی فنجانی که نیست

باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است

باز می خندم که خیلی،گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت،واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم،توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،میشود آیا کمی

دست هایم را بگیری،بین دستانی که نیست

وقت رفتن می شود،با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم،در ایوانی که نیست

می روی و خانه لبریز از نبودت می شود

باز تنها می شوم،با یاد مهمانی که نیست...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو نیستی و خورشید

غمگین‌ تر از همیشه غروب خواهد کرد

و من دلتنگ‌ تر از فردا

به تو فکر می‌کنم

چقدر دوست داشتنی بودی

وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت

در نگاهم خیره می‌شد

اکنون که بازوان خاک

پیکرت را در آغوش گرفته است

کلمه‌های سیاه پوش شعرم

برایت مرثیه‌های دلتنگی سروده‌اند...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من

مشقِ نانوشته‌ام به دستِ نی

خواندن از خوابِ تو آموخته‌ام به راه

من

بارانِ بریده‌ام به وقتِ دی

گفتن از گریه‌های تو آموخته‌ام به راه

به من بگو

در این برهوتِ بی‌خواب و طی

مگر من چه کرده‌ام

که شاعرتر از اندوهِ آدمی‌ام آفریده‌اند؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگز

تو به آیینه

نه

آیینه به تو ، خیره شده است

تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید

و اگر بغض کنی

آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد

گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

بسته های فردا ، همه ای کاش ای کاش

ظرف این لحظه ، ولیکن خالی است

ساحت سینه ، پذیرای چه کس خواهد بود

غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن

تا خدا ، یک رگ گردن باقی است

تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده...

سهراب سپهری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من در این خلوت خاموش سکوت                                                       

                      اگر از تو یادی نکنم،می شکنم

 

سهراب سپهری         

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مرداب اتاقم کدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگ‌هایم می‌شنیدم.
زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌گذشت.
این تاریکی، طرح وجودم را روشن می‌کرد.

در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید.
زیبایی رها شده‌یی بود
و من دیده به راهش بودم:
رویای بی‌شکل زندگی‌ام بود.
عطری در چشمم زمزمه کرد.
رگ‌هایم از تپش افتاد.
همه رشته‌هایی که مرا به من نشان می‌داد
در شعله فانوسش سوخت:
زمان در من نمی‌گذشت.
شور برهنه‌یی بودم.

او فانوسش را به فضا آویخت.
مرا در روشن‌ها می‌جست.
تار و پود اتاقم را پیمود
و به من ره نیافت.
نسیمی شعله فانوس را نوشید.

وزشی می‌گذشت
و من در طرحی جا می‌گرفتم،
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می‌شدم.
پیدا، برای که؟
او دیگر نبود.
آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟
عطری در گرمی رگ‌هایم جابه‌جا می‌شد.
حس کردم با هستی گمشده‌اش مرا می‌نگرد
و من چه بیهوده مکان را می‌کاوم:
آنی گم شده بود...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم،که دلم میخواهد،بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه...

دورها آوایی است،که مرا میخواند...

                  سهراب سپهری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به پشت درب باورت، مسافری نشسته است
مسافری که از خودش، برای تو کشیده دست

بدون آب پشت سر، به سوی قلبت آمده
مسافری که بغض او، غرور لحظه را شکست

ذغال سرخ انتظار، و بوی قلب سوخته
دری به غصه کرده باز، کسی که درب خنده بست

بدون کوله و غذا، شبی که زوزه می کشد
سکوت ضجه می زند، دقیقه ها ،همان که هست

دری که بسته تا ابد، غمی عمیق می شود
سکوت و بغض می جود، به روی سفره ی شکست

مسافر از تو پر کشید به سوی روزمرّگی
سیاه زندگی به تن ، به مرگ آرزو نشست.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه عاشقانه است این روز های ابری…
چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی…
چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا…
چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق…
و من
چه عاشقانه زیستن را دوست دارم…
عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم…
عاشقانه سرودن را دوست دارم…
عاشقانه نوشتن را دوست دارم…
عاشقانه اشک ریختن را…
عاشقانه خندیدن را دوست دارم…
دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار
بهترین و عاشقانه ترین کسانم…
و من
عاشقانه می گِریَم…
عاشقانه می خندم…
عاشقانه می نویسم…
و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...