رفتن به مطلب

سیگار شکلاتی...


sAmaR!

ارسال های توصیه شده

تو ناگهان رفتی‌

و من ناگهان دریافتم

آدم می‌‌تواند نفس بکشد

راه برود

و گوری را در خود حمل کند.

 

| یوسف صدیق |

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بر فرورفتگی های این سنگ

دست بکش

و قرن ها

عبور رودخانه را حس کن!

سنگ ها

سخت عاشق می شوند

اما فراموش نمی کنند.

 

| گروس عبدالملکیان |

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

c0100cf2-621d-4e62-b14c-2b751d20f55f-6152758.jpg

نبودِ تو

گره خورده‌ام در رنج

در شقاوتِ بی دلیلِ سکون

در احوالِ بی‌ترنمِ شب

در سکوت ناپیدایِ جنون

بُرخورده‌ام در حیرت

در قناعتی از حال

در اغماءِ لحظه‌ها

در نبودِ تو

در نداشتنِ خاطره‌ها

تو باشی من

گره می‌خورم در عطر

در حضورِ مطلقِ عشق

در تبسمِ نورپاش ماه

در حظِ بی‌تکرار شور

تو باشی من

شبیه دریایی پراز فانوسم

آسمانی لبریز شهاب

شبیه یک افق

گسترده تا جهان

یک نتِ نهایی

تکمیلِ یک شاهکار

تو باشی من

شاعرم

همراه واژه و کلام

پرمی‌شوم از سرودنِ تو

تَر می‌شوم از قطره‌های باران...

 

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

منطقِ احساس

در پیچیدگی‌هایِ ادراکم

مرددست

نه راهی به اثبات

نه می‌شود انکارش کرد

و برودت معادلات سرد بی‌جواب

مغز استخوان می‌ترکاند

بگذار نگاهت کنم

که این

آخرین برون رفت از این

سرگردانی ممتدَست ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه اتفاق روشنی

از چشم‌های تو

نفس می روید

از شانه‌هایت

می وزد باد

ازخواب هایم

تو

تو

که دچار شب

اگر ترانه نگوید

نبض بیداری

مماس برآب

برآئینه

برخاک

تلف می شود

و مازاد رنج

خزیده در اعماق

موج موج

برتاب

بربام

برماه

بر تلالوی آوازهای مانده در راه

زخم درتن

شور برلب

سرریز جنون از تب

شعر می شود

شعر آواز غریبی ست

در بی پناهی ام ازتو

در فرسنگ نداشتنت

در جوشیده فاصله

از من تا دست های تو ...

 

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

22f8916f-ebde-4f00-8f40-2e7e4beae88a-8888945.jpg

 

در سینه رنج

من در چه جهانی بی تو افتاده‌ام

که خراشیده‌ام هر لبخند

که تفتیده‌ام هر سراب

که شکسته ام هر سرو

و بازهم ته مانده ی جانی

به زخم

به خون

به تصاعدِ هر آه

ر هر دم

در چشم خار

من هر بار خضوعِ نبودنت را

سرمه کشیدم

غبار آئینه ات را

 سایه نشاندم

 ماهِ رویت را

آواز خواندم

و بغضِ سالیان

نفیرِ سکوتِ هزار هزار

از عمق نگاه

بیرون کشیدم

چه بر گُرده ی عشق

چه منت بر ایثار

من در فنایِ خویش

برخاسته ام

در زهرآبه ی مرگ

غلتیده ام

بر خاک سرخِ جنون

شیهه کشیده ام

تا از رگانم

بر برهوتِ شب

لخته لخته دریا بپاشد

من در ایمانِ آمدنت

همجوار صبحم

و وحشت گرگ ومیش را

عاشقانه می بوسم

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جانان جان

آدم‌ها ازیک جایی برای هم شروع می‌شوند

شاید از مدتهای مدیدی دور ،وقتی از کنارهم بی آنکه بدانند عبور کردند 

شاید از اولین نگاه یا اولین سلام یا وقتی گفتند" دوستت دارم "..

آدمها از یک جایی ، بی مرز می‌شوند ..

آنقدر که دیگر بود و نبودشان برای هم فرق می‌کند

آنقدر که دلشان فقط ،" بودن " می‌خواهد ...

آدمها از یک جایی ، حال ِ"باهم بودن " را بهر چیزی ترجیح می‌دهند .. طعم شیرین و تلخی که بوی زندگی می‌دهد ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

348422f1-2b6c-4c6c-a5ae-7cbb01017a3f-5964920.jpg

 

پشتِ تمام پنجره‌ها

چشم‌هایی همیشه منتظرست

 

قابِ تلخی از انتظار

و نمناکیِ شعری که

دست‌های تو را

می‌خواهد به التیام

 

پشت تمام نیامدن‌ها

پنجره‌هایی کمر خم کرده‌اند

از شوریِ زخم‌هایی که

همیشه تازه‌اند..

 

پشت تمام شبگردی‌ها

دلتنگیِ بیداری‌ست

که رام نمی‌شود

حتی با رویا...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2cb2f38f-93f8-423f-be54-20a97928a2a0-7848508.jpg

 

همیشه جایی هست

که چشم‌هایِ تو در آن نیست

و برزخ تنهایی مدام

از راه می‌رسد

و مرا با تمامِ نیازم به چشمهایت

می‌خورد

آنچه می‌ماند

تلی از سیاهی

از انتظار سر نیامده‌ی دیدار ست...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چطور می‌توان

دست به خطوطِ نامِ تو برد

دلتنگی‌ امان می‌بُرد

شعر

 دل به سکوت می‌زند

و به حدود تو آمدن

پرو بال می‌خواهد

به بلندایِ سرو

و جرأت

به کولی‎وشیِ باد

حالا که منم

افتاده در دورست‌های فاصله

بی‌بال

بی‌تن

دلتنگ

بی‌تو ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گاهی برایم شعر بخوان

به نیابت باران

به شُره‌های دل

چکیده در کویرستان

 

به فاش رازهای پنهان

به عریانیِ انتظاری بی نام

به هر مرحله از گوشه‌ی چشم تو چکیدن

به نیاز تو رسیدن

 

گاهی برایم شعر بخوان

در انتهای بغضی

که به بوسه باز نشد

به دردی پنهان

 در مجاورتِ سکوتی

که آواز نشد

به ایمانی که سوزاند حنجره را

و نام تو

به هر پنجره آغاز نشد

 

گاهی برایم شعر بخوان

ورق بزن کاغدکاهی زندگی

 و حروف نامت را

سبز بنویس

وجایی خالی بگذار

برای نشئه‌ی تلخیِ دیوانگی

 

شعر بخوان 

و بخوان مرا

به پریدنِ از بامِ رخوتِ تنهایی

با طنین صدای مستت

با مستیِ کلام جادویت

با جادویِ مستور نابت

و نابی شعرهای ماهت...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ebc02731-40f3-4739-bf31-a470f0713abe-1066598.jpg

 

رنج از برگ برگ سالیان دور

شاخه ی برهوت

دمادم غربت تنهایی

و سکوت نعش‌کش حسرت ها

من در سرزمین علف های هرز

به سبزی چشم تو

دلخوشم...

 

نیلوفر ثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

415fc2a1-d02e-40ba-b905-c59e1766d1ee-9389634.jpg

 

خمیده ایم

در کوران ِتکرار هر سردی

در بغض های فروخورده از اندوه

مرده ایم

در شیب ِرخوت و درد

در ناله های رسیده از هرسو

مردابیم و دیگر هیچ

بهاری نمی زایدمان

از نو

ویرانیم و دیگر هیچ

زخمی نمی سازدمان

ازنو ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آدميزاد معمولا يا كسى سراغش نميره و احساس تنهايى ميكنه يا يه عالمه دور و برش هستن و حس ميكنه تنهاست،

 

 

توى اولى به وجود خودش شك ميكنه توى دومى به وجود بقيه

"سبيدو "

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عکس هایت را دوست دارم ....
در آن ها طور دیگری هستی ...
لبخند می زنی...
عاشقانه نگاه می کنی...
و از کنارم نمی روی !

 

فرشته_رضایی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ک دانه کبریت را روشن کن ...
و کف دستت بگذار …
می سوزاند نه ؟
ده بار دیگر هم که امتحان کنی ...
فقط بیشتر می سوزی همین !
بعضی چیزها ذاتشان خطرناک است ...
و هزار سال هم که بگذرد تغییر نمی کنند، ...
مثل کبریت که می سوزاند ...
یا چاقو که تیز است و برنده!
و هر چقدر هم در استفاده از آنها احتیاط کنی ...
یک لحظه بی توجهی ات کافیست ...
تا زخمی ات کنند…
راستش بعضی آدم ها هم اینگونه هستند …
یک بار، دو بار، سه بار که یک نفر را امتحان کردی و دیدی دلت را سوزاند ...
و احساست را زخمی کرد ...
برای همیشه کنارش بگذار …
زیرا فرصت دادن ....
به آنهایی که ذاتشان خطرناک است 
وقت تلف کردن است …
با آتش بازی کردن است !

 

فرشته_رضایی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1444283934906.jpg

 

خاطراتم را که مرور‌ می کنم همیشه یک‌نکته آزارم می دهد ...

در زندگی ام همه چیز یا زود اتفاق افتاده یا دیر

از موقعیت های شغلی خوب گرفته تا امکانات و شرایطی که زود به دست آوردم و زود از دست دادم

از خواسته ها و‌آرزوهای کودکی  گرفته تا پیدا کردن محبوب ترین کتونی کودکیم در اسباب کشی ... کتونی که دیگر نصف پاهایم هم در آن جا نمی شد ...کتونی که برای داشتنش دیر شده بود... خیلی دیر... آرزوهایی که دیر به دست آوردم و دیگر آرزو نبود 

حالا که خوب فکر می‌کنم آدم های زندگی ما هم همین هستند

گاهی زود به زندگیمان می آیند گاهی دیر

آنقدر زود می آیند که بلدشان نیستیم ...

نمی دانیم باید چطور با آن ها باشیم ...

وقتی می آیند که سر ما جای دیگری گرم است

تا به خودمان می آییم می ببنیم همه چیز خراب شده

دیگر چیزی از آن ها برای ما باقی نمانده است

اما زود رسیدن برزخ است 

برزخی که دل امید دارد به تعمیر 

به تعمیر خرابی ها و جبران گذشته

جهنم جای دیگری ست

جایی که انسان ها دیر به زندگی ات می آیند

آنقدر دیر که دیگر لحظه ای فرصت برای داشتنشان نیست

آنقدر دیر که باید از کسی که نداری! دل بکنی

آنقدر دیر که یادت بیاید هر که را که تا امروز به دست آوردی اشتباه بوده

آنقدر دیر که به چشم هایت نگاه کند و دل بدهد ولی یک نفر در ماشین منتظرش باشد

آنقدر دیر که در چشم هایش نگاه کنی دل بدهی ولی یک نفر در خانه منتظرت باشد

بهشت آن جایی ست که هر اتفاقی به وقتش بیوفتد نه زودتر نه دیرتر 

بهشت آن جایی ست که هر‌کسی در زندگیمان به وقتش بیاید نه زودتر و نه دیر تر

 

حسین حائریان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !

نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .

دست ِ قاضـــــــــی داد !

نباید بی تفاوت !

چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .

به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !

کبوتر که جز پرواز ، آزادی نمی خواهــد !

نباید در حصار میـــــــــــــله ها

با دانه ی گنــــــدم . . .

به او تعلیم مانـــــــــــدن داد ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

امروز صبح که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم:زندگی چه میگوید؟
جواب را در اتاقم پیدا کردم
پنکه گفت: خونسرد باش … سقف گفت: اهداف بلند داشته باش … پنجره گفت:دنیا را بنگر … ساعت گفت: هرثانیه با ارزش باش … آینه گفت:قبل از هرکاری،به بازتاب بیندیش …تقویم گفت: به روز باش… در گفت:در راه هدفهایت سختی ها را هل بده و کنار بزن… و زمین گفت:با فروتنی نیایش !!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

و مقدر است که هر خوشی، به اندوهی آغشته باشد،

و در هر اندوه، ذره‌ای خوشی نهاده شده‌باشد،

تا انسان بتواند دایره‌های مهیب زیستن را تجربه کند...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...