sAmaR! ارسال شده در 3 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، 2021 با همهی بی سر و سامانیام باز به دنبال پریشانیام طاقت فرسودگیام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنیام آمدهام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظهی طوفانیام دلخوش گرمای کسی نیستم آمدهام تا تو بسوزانیام آمدهام با عطش سالها تا تو کمی عشق بنوشانیام ماهی برگشته ز دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانیام خوبترین حادثه میدانمت خوبترین حادثه میدانیام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانیام حرف بزن، حرف بزن، سالهاست تشنهی یک صحبت طولانیام ها به کجا میکشیام خوب من؟ ها نکشانی به پشیمانیام محمد علی بهمنی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 3 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 آبان، 2021 از زندگی از این همه تکرار خستهام از های و هوی کوچه و بازار خستهام دلگیرِ آسمانم و آزردهی زمین امشب برای هرچه و هر کار خستهام دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم وایا … کزین حصار دل آزار خستهام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که بیشکیبم و بی یار خستهام با خویش در ستیزم و از دوست در گریز از حال من مپرس که بسیار خستهام محمد علی بهمنی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 5 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، 2021 از کسانی که همه چیز را محاسبه می کنند بترس و هرگز قلبت را در اختیار آنها نگذار آنها حساب عشقی که نثار تو می کنند را نیز دارند و روزی آن را با تو تسویه میکنند آنا گاوالدا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 5 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، 2021 همه چیز… خاطره… گفتگوها… بوسه ها… هم آغوشی پیکرهای دلداده… همه چیز می گذرد! ولی تماس ارواحی که یکدیگر را لمس کرده و در میان انبوه اشکال زودگذر یکدیگر را شناخته اند هرگز زدوده نمی شود… رومن رولان 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 5 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، 2021 زندگی شاید آسان تر می بود اگر هرگز تو را ندیده بودم اندوهمان کم تر می بود هر بار که ناگزیریم از هم جدا شویم ترسمان کم تر می بود از جدایی بعدها و بعدترها و نیز وقتی نیستی این همه در اشتیاق توان سوزت نمی سوختم که می خواهد به هر قیمتی ناممکن را ممکن سازد آن هم فوری در اولین فرصت و آن گاه که تحقق نیافت سرخورده می شود و به نفس نفس می افتد زندگی چه بسا آسان تر می بود اگر تو را ندیده بودم فقط این که در آن صورت دیگر زندگی من نبود اریش فرید 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 5 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، 2021 با انسانها از صلح حرف زدن و همانزمان به تو فکر کردن. از آینده گفتن و به تو فکر کردن. از حقِ حیات گفتن و به تو فکر کردن. نگرانِ همنوعان بودن و به تو فکر کردن. همهی اینها آیا ریاکاریست؟ یا حقیقتیست که آخر بر زبان میرانم؟ اریش فرید 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 5 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 5 آبان، 2021 از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیدهی کوته نظران دل چون آینهی اهل صفا میشکنند که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران دل من دار که در زلف شکن در شکنت یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران ره بیداد گران بخت من آموخت ترا ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن کاین بود عاقبت کار جهان گذران شهریارا غم آوارگی و دربدری شورها در دلم انگیخته چون نوسفران #شهریار 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 7 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 آبان، 2021 برو ای یار که ترک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم عهد و پیمان تو با ما و وفا بادگران ساده دل من که قسم های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار گشتم آواره و ترک سر و همسر کردم زیر سر بالش دیباست تو را کی دانی که من از خار و خس بادیه بستر کردم در و دیوار به حال دل من زار گریست هر کجا ناله ناکامی خود سر کردم در غمت داغ پدر دیدم و چون دُر یتیم اشک ریزان هوس دامن مادر کردم اشک از آویزه گوش تو حکایت می کرد پند از این گوش پذیرفتم از آن در کردم بعد از این گوش فلک نشنود افغان کسی که من این گوش ز فریاد و فغان کر کردم ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در چشم را حلقه صفت دوخته بر در کردم جای می خون جگر ریخت به کامم ساقی گر هوای طرب و ساقی و ساغر کردم شهریارا به جفا کرد چو خاکم پایمال آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم #شهریار 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، 2021 نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده ازین گریهی خونین که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی وای از دست تو ای شیوهی عاشقکش جانان که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل که تو در حلقهی زنجیر جنون گیر نکردی عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق به خدا ملک دلینیست که تسخیر نکردی #شهریار 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، 2021 چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر من اینها هر دو با آئینهی دل روبرو کردم فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم #شهریار 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آبان، 2021 خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست به زندگانی من فرصت جوانی نیست من از دو روزه هستی به جان شدم بیزار خدای شکر که این عمر جاودانی نیست همه بگریه ابر سیه گشودم چشم دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم دریغ و درد که این انتحار آنی نیست نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند به جان خواجه که این شیوه شبانی نیست ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست #شهریار 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 13 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آبان، 2021 دلم به حال گل و سرو و لاله میسوزد ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست عزیز دار محبت که خارزار جهان گرش گلی است همانا محبتست ای دوست به کام دشمن دون دست دوستان بستن به دوستی که نه شرط مروتست ای دوست فلک همیشه به کام یکی نمیگردد که آسیای طبیعت به نوبتست ای دوست #شهریار 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 23 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، 2021 نبودی وقتی که باروهای آسمان به روی من فرو ریخت وقتی که موج شکن آویخته به ساحل زندگی بر خاک فرو افتاد سراپا خیس در توفان اکنون که چنین از سرما میلرزد کجاست دهان بوسههایی که ابدیت را میبلعید؟ وقتی که اعصار یخبندان در تن بزرگ میشد آن زهدان زاینده حامی و نگهبان معاشقههای ابدی کجا بود؟ وقتی که قناریهای خوش الحان فنا در شامگاه خاکستری قلب من سکوت سیاهی را فریاد میزدند سکوت مطلع آخرین کلام شان بود آیا با روییدن شروع میشود عشق در قلب انسان؟ چه کسی میتواند فراموش نکردن را بیاد آورد؟ فلاکت شاخههایی که درخت خویش را سرنگون کردهاند؟ نخواهم پرسید نخواهم گفت کجا بودی فراموش کن پنهان کن مرا در نهانخانه دلات بسان گلخانهای که از حریق تو سوخت. آیتن موتلو 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 23 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، 2021 هربار که هوای رفتن به سرم می زند می روم در گوشه ای تنها می نشینم تا این سودا از خیالم بگذرد می دانم اگر بروم هرگز به اینجا بازنخواهم گشت جمال ثریا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 30 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، 2021 انگار مدتی است که احساس میکنم خاکستریتر از دو سه سالِ گذشتهام احساس میکنم که کمی دیر است دیگر نمیتوانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد شوم انگار فرصت برای حادثه از دست رفته است از ما گذشته است کاری که دیگران نتوانند فرصت برای حرف زیاد است اما اما اگر گریسته باشی … آه … مُردن چقدر حوصله میخواهد بیآنکه در سراسر عُمرت یک روز، یک نفس بیحسِ مرگ زیسته باشی ! انگار، این سال ها که میگذرد چندان که لازم است دیوانه نیستم احساس میکنم که پس از مرگ عاقبت یک روز دیوانه میشوم ! شاید برای حادثه باید گاهی کمی عجیبتر از این باشم با این همه تفاوت احساس میکنم که کمی بیتفاوتی بد نیست حس میکنم که انگار نامم کمی کج است و نام خانوادگیام، نیز از این هوای سربی خسته است امضای تازه من دیگر امضای روزهای دبستان نیست ای کاش آن نام را دوباره پیدا کنم ای کاش آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان یک روز نام کوچکم از دستم افتاد و لا به لای خاطرهها گم شد آنجا که یک کودک غریبه با چشمهای کودکیِ من نشسته است از دور لبخند او چقدر شبیه من است ! آه، ای شباهت دور ! ای چشم های مغرور ! این روز ها که جرئت دیوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم ! بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم ! بگذار در خیال تو باشم بگذار … بگذریم ! این روز ها خیلی برای گریه دلم تنگ است ! قیصر امین پور 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 31 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 آبان، 2021 گفت: احوالت چطور است؟ گفتمش: عالی است مثل حالِ گل حالِ گل در چنگِ چنگیز مغول… قیصر امین پور 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 31 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 آبان، 2021 اول آبی بود این دل، آخر اما زرد شد آفتابی بود، ابری شد، سیاه و سرد شد آفتابی بود، ابری شد، ولی باران نداشت رعد و برقی زد ولی رگبار برگ زرد شد صاف بود و ساده و شفاف، عین آینه آه، این آیینه کی غرق غبار و گرد شد؟ هر چه با مقصود خود نزدیکتر می شد، نشد هر چه از هر چیز و هر ناچیز دوری کرد، نشد هر چه روزی آرمان پنداشت، حرمان شد همه هر چه می پنداشت درمان است، عین درد شد درد اگر مرد است با دل راست رویارو شود پس چرا از پشت سر خنجر زد و نامرد شد؟ سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد بر زمین افتاد چون اشکی ز چشم آسمان ناگهان این اتفاق افتاد: “زوجی فرد شد” بعد هم تبعید و زندان ِ ابد شد در کویر عین مجنون از پی لیلی بیابانگرد شد کودک دل شیطنت کرده است یک دم در ازل تا ابد از دامن پر مهر مادر طرد شد قیصر امین پور 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 31 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 آبان، 2021 اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیا هنوز آمدنت را بها کم است محمدعلی بهمنی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 31 آبان، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 31 آبان، 2021 گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را تا زودتر از واقعه گویم گلهها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سختترین زلزلهها را پر نقشتر از فرش دلم بافتهای نیست از بس که گره زد به گره حوصلهها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بلهها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچلهها را یک بار همای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل کند این مسئلهها را محمدعلی بهمنی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2021 از زندگی از این همه تکرار خستهام از های و هوی کوچه و بازار خستهام دلگیرِ آسمانم و آزردهی زمین امشب برای هرچه و هر کار خستهام دل خسته سوی خانه ، تن خسته می کشم وایا … کزین حصار دل آزار خستهام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خستهام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که بیشکیبم و بی یار خستهام با خویش در ستیزم و از دوست در گریز از حال من مپرس که بسیار خستهام محمدعلی بهمنی 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2021 من، شاخه عشق را جدا کردم در زمین دفن کردم ، آن را! نگاه کن باغ من پر از شکوفه است! عشق را نمی توان از بین برد حتی اگر در زمین دفنش کنی دوباره رشد می کند ! میخواستم عشق را در قلبم دفن کنم اما قلب من خانه ی عشق بود ! عشق را در سرم دفن کردم! از من پرسیدند ؛ چرا سرم شکوفه داده است؟ چرا چشمان درخشان من چون ستاره است؟ و چرا لب های من آفتابی تر است از سپیده دم؟ دلم می خواست می توانستم عشق را تکه تکه کنم! نرم و چسبنده بود ، کش می آمد آنچنان که به دست هایم پیچید ! اینک دستانم به عشق بسته شده است و آنها می پرسند من زندانی چه کسی هستم؟… هالینا پوشویاتوسکا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 21 آذر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، 2021 ای برگ مرا با سبزی خود در آغوش بگیر! من درخت برهنه ی پاییزم، که می لرزم. ای باران مرا سیراب کن! من ماسه های کویرم، از سرزمین گرم و خشک. باد الک می شود با گذر از میان دستانم . گرم کن مرا ای تو که خورشیدی ! من از پیش ترها ، اینجا ایستاده ام ! پنهان شده در کلمات! چون سایه ی درختان بر چشمه های جوشان … هالینا پوشویاتوسکا 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 30 دی، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 30 دی، 2021 کهن دیارا ، دیار یارا ! دل از تو کندم ، ولی ندانم که گر گریزم ، کجا گریزم ، وگر بمانم ، کجا بمانم نه پای رفتن ، نه تاب ماندن ، چگونه گویم ، درخت خشکم عجب نباشد ، اگر تبرزن ، طمع ببندد در استخوانم درین جهنم ، گل بهشتی ، چگونه روید ، چگونه بوید ؟ من ای بهاران ! از ابر نیسان چه بهره گیرم که خود خزانم به حکم یزدان ، شکوه پیری ، مرا نشاید ، مرا نزیبد چرا که پنهان ، به حرف شیطان ، سپرده ام دل که نوجوانم صدای حق را ، سکوت باطل ، در آن دل شب ، چنان فرو کشت که تا قیامت ، درین مصیبت ، گلو فشارد ، غم نهانم کبوتران را ، به گاه رفتن ، سر نشستن ، به بام من نیست که تا پیامی ، به خط جانان ، ز پای آنان ، فروستانم سفینه ی دل ، نشسته در گل ، چراغ ساحل ، نمی درخشد درین سیاهی ، سپیده ای کو ؟ که چشم حسرت ، در او نشانم الا خدایا ، گره گشایا ! یه چاره جویی ، مرا مدد کن بود که بر خود ، دری گشایم ، غم درون را برون کشانم چنان سراپا ، شب سیه را ، به چنگ و دندان ، در آورم پوست که صبح عریان ، به خون نشیند ، بر آستانم ، در آسمانم کهن دیارا ، دیار یارا ، به عزم رفتن ، دل از تو کندم ولی جز اینجا وطن گزیدن ، نمی توانم ، نمی توانم نادر نادرپور نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 20 بهمن، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، 2021 عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی زحمت دل کجا بری؟ آبله پاست زندگی دل به زبان نمیرسد، لب به فغان نمی رسد کس به نشان نمی رسد تیر خطاست زندگی یکدو نفس خیال باز رشته ی شوق کن دراز تا ابد از ازل بتاز ! ملک خداست زندگی خواه نوای راحتیم ، خواه تنین کلفتیم هر چه بود غنیمتیم سوت و صداست زندگی شور جنون ما و من جوش فسون وهم و زنّ وقف بهار زندگیست لیک کجاست زندگی بیدل از این سراب وهم جام فریب خورده ای تا به عدم نمیرسی دور نماست زندگی بیدل دهلوی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 20 بهمن، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، 2021 جان هیچ و جسد هیچ و نفس هیچ و بقا هیچ ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ دیدی عدم هستی و چیدی الم دهر با این همه عبرت ندمید از تو حیا هیچ مستقبل اوهام چه مقدار جنون داشت رفتیم و نکردیم نگاهی به قفا هیچ آیینه امکان هوسآباد خیال ست تمثال جنونگر نکند زنگ و صفا هیچ زنهار حذر کن ز فسونکاری اقبال جز بستن دستت نگشاید ز حنا هیچ خلقیست نمودار درین عرصه موهوم مردی و زنی باخته چون خواجهسرا هیچ بر زله این مایده هر چند تنیدیم جز حرص نچیدیم چو کشکول گدا هیچ تا چند کند چاره عریانی ما را گردون که ندارد به جز این کهنه درا هیچ منزل عدم و جاده نفس ما همه رهرو رنج عبثی میکشد این قافله با هیچ بیدل اگر این است سر و برگ کمالت تحقیق معانی غلط و فکر رسا هیچ بیدل دهلوی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .