sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 از تو کبریتی خواستم که شب را روشن کنم تا پلهها و تو را گم نکنم کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود گفتم دستانات را به من بسپار که زمان کهنه شود و بایستد دستانات را به من سپردی زمان کهنه شد و مُرد. احمدرضا احمدی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را به یاد دارم که در غروب آنها در خیابان از تنهایی گریستیم ما نه آواره بودیم، نه غریب اما این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت میگفتند از کودکی به ما که زمان باز نمیگردد اما نمیدانم چرا این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند... احمدرضا احمدی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 از پشت شیشه های مه آلود با من حرف می زدی صورتت را نمی دیدم به شیشه های مه آلود نگاه کردم بخار شیشه ها آب شده بود شفاف بودند ، اما تو نبودی صدای تو را از دور می شنیدم تو در باران راه می رفتی تو تنها در باران زیر یک چتر به انتهای خیابان رفتی از یک پنجره در باران صدای ویلن سل شنیده می شد سرد بود به خانه آمدم پشت پنجره تا صبح باران می بارید... احمدرضا احمدی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 تاریکی به رسم خود آدم را محو میکند به رسم خود از یادت میبرد. برای گذشتن از این تاریکی است آتش بر تن کردهام امشب بسوی تو بال میزنم به تو دل باختم سرباز تنها به تفنگش پناه میبرد یادت پرچم میهن است وقتی وطنی ندارم شمس لنگرودی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی ست همین که کجا می روی، دلتنگم … برای ستایش تو همین گل و سنگ کافی ست تا از تو بتی بسازم شمس لنگرودی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 دوست دارم در این شب دلپذیر عطر تو چراغ بینایی من شود و محبوبه شب راهش را گم کند دوست دارم شب، لرزان از حضورت پایش بلغزد در چاله ای از صدف که ماهش می خوانند و خنده آفتاب دریا را روشن کند اما نه آفتاب است و نه ماه عصرگاهی غمگین است و من این همه را جمع کرده ام چون دلتنگ توام شمس لنگرودی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 15 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، 2021 پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وانهم سکان رها کنم به خلوت لنگرگاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم آغوشت را بازیابم و استواری امن زمین را زیر پای خویش مارگوت بیکل نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 در ژرف تو آینهایست که قفسها را انعکاس میدهد و دستان تو محلولیست که انجماد روز را در حوضچهی شب غرق میکند. ای صمیمی دیگر زندگی را نمیتوان در فرو مردن یک برگ یا شکفتن یک گل یا پریدن یک پرنده دید ما در حجم کوچک خود رسوب میکنیم. آیا شود که باز درختان جوانی را در راستای خیابان پرورش دهیم و صندوقهای زرد پست سنگین ز غمنامههای زمانه نباشند؟ در سرزمینی که عشق آهنیست انتظار معجزه را بعید میدانم! پرندگان همه خیساند و گفتوگویی از پریدن نیست در سرزمین ما پرندگان همه خیساند در سرزمینی که عشق کاغذی است انتظار معجزه را بعید میدانم… خسرو گلسرخی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 کهکشانها کو زمینم؟ زمین کو وطنم؟ وطن کو خانه ام؟ خانه کو مادرم؟ مادر کو کبوترانه ام؟ معنای این همه سکوت چیست؟ من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟ کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم! کاش! حسین پناهی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 کلماتی هست که میمیرند کلماتی هست که کلماتِ دیگر را میبلعند کلماتی هست که با هیچ پاککنی پاک نمیشوند کلماتی هست که در خواب راه میروند کلماتی هست که قلبشان از مشتشان بزرگتر است کلماتی هست که مثلِ تختهسنگهای دامنۀ کوهستان خیس از بارانِ شبانهاند و در زیرِ نورِ ستارگان برق میزنند کلماتی هست که هیچوقت به دنیا نمیآیند کلماتی هست که چشمِ دیدنِ کلماتِ دیگر را ندارند کلماتی هست که مادر ندارند کلماتی هست که خود را میسوزانند کلماتی هست که فرصتِ گریه کردن ندارند کلماتی هست که بستگی دارند کلماتی هست که کلماتِ دیگر را کول میکنند کلماتی هست که سرِ زا میروند کلماتی هست که تنهایند کلماتی هست که دزدیده میشوند کلماتی هست که دل را به لرزه میاندازند کلماتی هست که بعد از بیانشان سیگار میچسبد حسین پناهی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 به ساعت نگاه می کنم: حدود سه نصفه شب است چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از یاد برده باشم و طبق عادت کنار پنجره می روم سوسوی چند چراغ مهربان وسایه های کشدار شبگردانه خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است آری!از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم سالهاست که مرده ام حسین پناهی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 وقتی ما آمدیم اتّفاق اتفاق افتاده بود! حال هرکس به سلیقه خود چیزی میگوید و در تاریکی گم میشود حسین پناهی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمی درند به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند حسین پناهی نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 دردهایی در این دنیا هست به آن عظمت که دیگر در برابر آنها از اشک کاری ساخته نیست هاینریش بل نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 وقتی که تمام مردم شهر به خواب میروند من در کوچه ها تو را قدم میزنم ایلهان برک نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 مرگ همیشه خیلی آسان تر از عشق بوده است حتی ” آراگون” هم می گفت؛ بدان که شبیه مرگ است، دوست داشتن تو همان کلماتی که شعله های آتش اند و روزگار شاعران که همیشه سیاه بوده است و مرگ که در خیلی از شعرها و عشق ها شانه بر موهای مان می زند عشق که گاهی اوقات به سان شهری مرده است و این رفتن رو به زوال همواره عمیق تر می شود تا به حال برایت جای سوال نبوده چرا شاعران به استادی عشق مشهورند؟ زیرا بیشتر از هر کسی عشق را به دوش کشیده اند و من که چون آب ِنگران از بستر خویش ام پیداست که برای عشق و مرگ تقلا می کنم ایلهان برک نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 16 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، 2021 آدم ها می آیند خودشان را نشان می دهند اصرار می کنند برای اثبات بودنشان و ماندنشان اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان همان آدم ها وقتی که پذیرفتی بودنشان را وقتی که باورشان کردی به سادگی می روند و تو می مانی با باوری که ... ایلهان برک نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بیگناهیها و من میمانم و بیداد بیخوابی در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که میترسم ترا خورشید پندارند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم که چشم از خواب بردارند نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را نمیخواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر میکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمیخواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی! مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامهاش شولای عریانیست ور جز اینش جامهای باید بافته بس شعلهی زرتار پودش باد گو بروید ، یا نرود، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد باغبان و رهگذران نیست باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر زچشمش پرتو گرمی نمیتابد ور برویش برگ لبخندی نمیروید باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟ داستان از میوههای سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید باغ بیبرگی خندهاش خونیست اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن پادشاه فصلها ، پاییز مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به خون دل بر سر و چشم در و دیوار در شب رسوای بی ساحل وای بر من ، سوزد و سوزد غنچه هایی را که پروردم به دشواری در دهان گود گلدانها روزهای سخت بیماری از فراز بامهاشان ، شاد دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب بر من آتش به جان ناظر در پناه این مشبک شب من به هر سو می دوم گریان ازین بیداد می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد وای بر من، همچنان میسوزد این آتش آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان و آنچه دارد منظر و ایوان من به دستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش وز لهیب آن روم از هوش ز آندگر سو شعله برخیزد، به گردش دود تا سحرگاهان، که می داند که بود من شود نابود خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب مهربان همسایگانم از پی امداد ؟ سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد میکنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 تشنهام امشب , اگر باز خیال لب تو خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب شبنم زلف ترا نوشم و خوابم نبرد روح من در گرو زمزمهای شیرینست من دگر نیستم , ای خواب برو , حلقه مزن این سکوتی که تو را میطلبد نیست عمیق وه که غافل شدهای از دل غوغائی من میرسد نغمهای از دور بگوشم , ای خواب مکن این نغمه جادو را خاموش , مکن زلف , چون دوش رها تا بسر دوش مکن ای مه امروز پریشانترم از دوش مکن در هیاهوی شب غمزده با اخترکان سیل از راه دراز آمده را همهمهایست برو ای خواب , برو عیش مرا تیره مکن خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمهایست چشم بر دامن البرز سیه دوختهام روح من منتظر آمدن مرغ شب ست عشق در پنجه غم قلب مرا میفشرد با تو ای خواب , نبرد من و دل زین سبب ست مرغ شب آمد و در لانه تاریک خزید نغمه اش را بدلم هدیه کند بال نسیم آه ، بگذار که داغ دل من تازه شود روح را نغمه همدرد فتوحیست عظیم مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 گفت و گو از پاک و ناپاک است وز کم و بیش زلال آب و آیینه وز سبوی گرم و پر خونی که هر ناپاک یا هر پاک دارد اندر پستوی سینه هر کسی پیمانهای دارد که پرسد چند و چون از وی گوید این ناپاک و آن پاک است این بسان شبنم خورشید وان بسان لیسکی لولنده در خاک است نیز من پیمانهای دارم با سبوی خویش، کز آن میتراود زهر گفت و گو از دردناک افسانهای دارم ما اگر چون شبنم از پاکان یا اگر چون لیسکان ناپاک گر نگین تاج خورشیدیم ورنگون ژرفنای خاک هرچه این، آلودهایم، آلودهایم، ای مرد آه، میفهمی چه میگویم؟ ما به هست آلودهایم، آری همچنان هستان هست و بودگان بودهایم، ای مرد نه چو آن هستان اینک جاودانی نیست افسری زروش هلال آسا، به سرهامان ز افتخار مرگ پاکی، در طریق پوک در جوار رحمت ناراستین آسمان به غنوده ایم، ای مرد که دگر یادی از آنان نیست ور بود، جز در فریب شوم دیگر پاکجانان نیست گفت و گو از پاک و ناپاک است ما به هست آلودهایم، ای پاک! و ای ناپاک پست و ناپاکیم ما هستان گر همه غمگین، اگر بی غم پاک میدانی کیان بودند؟ آن کبوترها که زد در خونشان پرپر سربی سرد سپیده دم بی جدال و جنگ ای به خون خویشتن آغشتگان کوچیده زین تنگ آشیان ننگ ای کبوترها کاشکی پر میزد آنجا مرغ دردم، ای کبوترها که من ار مستم، اگر هوشیار گر چه میدانم به هست آلوده مردم، ای کبوترها در سکوت برج بی کس ماندهتان هموار نیز در برج سکوت و عصمت غمگینتان جاوید های پاکان! های پاکان! گوی میخروشم زار مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 بَده … بَد بَد چه امیدی؟… چه ایمانی؟… کَرَک جان خوب میخوانی من این آواز پاکت را دراین غمگین خراب آباد چو بوی بالهای سوختهات پرواز خواهم داد گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش بخوان آواز تلخت را ، ولیکن دل به غم مسپار کَرَک جان ! بندهی دم باش بَده … بَد بَد راه هر پیک و پیغام خبر بستهست نه تنها بال و پر ، بال نظر بستهست قفس تنگ است و در بستهست کَرَک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت من این آواز تلخت را بَده … بَد بَد … دروغین بود هم لبخند و هم سوگند دروغین است هر سوگند و هر لبخند و حتی دلنشین آواز جفت تشنهی پیوند من این غمگین سرودت را هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد به شهر آواز خواهم داد بَده … بَد بَد … چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟ کَرَک جان ! خوب میخوانی خوشا با خود نشستن، نَرم نَرمَک اشکی افشاندن خوشا پیمانهای دور از حریفان گرانجانی مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 نشین با من ، با من منشین تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم؟ تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست؟ یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست؟ دردم این نیست ولی دردم این است که من بی تو دگر از جهان دورم و بی خویشتنم پوپکم ! آهوکم! تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم مگرم سوی تو راهی باشد چون فروغ نگهت ورنه دیگر به چه کار آیم من بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت منشین اما با من ، منشین تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر که شراری شده ام پوپکم ! آهوکم! گرگ هاری شده ام مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 17 مهر، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، 2021 سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفی کاینست، پس دیگر چه داری چشم ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟ مسیحای جوانمرد من ای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است….آی….. دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم من میهمان هر شبت، لولی وش مغموم منم من سنگ تیپا خورده ی رنجور منم دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور نه از رومم، نه از زنگم، همان بی رنگ بی رنگم بیا بگشای در، بگشای دلتنگم حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد تگرگی نیست، مرگی نیست صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان ست من امشب آمدستم وام بگذارم حسابت را کنار جام بگذارم چه می گویی که بیگه شد، سحرشد، بامدادآمد فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعداز سحرگه نیست حریفا! گوش سرما برده است این، یادگارسیلی سرد زمستان ست و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده به تابوتِ ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان ست حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته ،سرها درگریبان، دستها پنهان نفسها ابر، دلها خسته و غمگین، درختان اسکلتهای بلور آجین، زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه، غبار آلوده مهر و ماه، زمستان ست مهدی اخوان ثالث نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .