sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 کاش ناشناخته می ماندند... آدم هایی که فکر می کردیم بهترین اند ! آن هایی که رو معرفتشان حساب کرده بودیم کاش سر از کارشان در نمی اوردیم... آن روی سکه شان را نمی دیدیم..و نقابشان را کنار نمی زدیم... کاش تصوراتمان را... اعتمادمان را ... آرامشمان را ... خراب نمی کردیم ! نرگس_صرافيان 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 باش ! بودنت خوب است ... شبیه حس قشنگ بیدار شدن در صبح آبی و خلوت یک مزرعه ، شبیه لذت نشستن کنار آتش ، در سرد ترین نقطه ی کوهستان ، شبیه نوشیدن یک فنجان چای داغ ، در یک صبح سرد پاییزی ... بودنت ، با من بودنت ؛ بد جور می چسبد ! نرگس صرافیان 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 دعواکن، ولی با کاغذت، اگر از کسی ناراحتی، یک کاغذ بردار و یک مداد، هرچه خواستی به او بگویی، روی کاغذ بنویس، خواستی هم داد بکشی؛ تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را؛ آرام که شدی، برگرد و کاغذت را نگاه کن، آنوقت خودت قضاوت کن؛ حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی هم نشکانده ای، وجدانت را نیازرده ای؛ خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی گاهی میتوان از کورهء خشم پخته تر بیرون آمد... الهی قمشهای 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 من امشب تا سحر ... خوابم نخواهد برد... همه اندیشه ام ... اندیشه ی فرداست وجودم از تمنّای تو ! سرشار است زمان در بستر شب ... خواب و بیدار است هوا آرام، شب خاموش .... راه آسمان ها باز خیالم ... چون کبوترهای وحشی می کند پرواز ... فریدون_مشیری 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین؛ پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری... قیصر امین پور 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 زندگى جيره ى مختصريست مثل يك فنجان چاى ️ كه كنارش عشق است؛ مثل يك حبه قند. زندگىراباعشقنوشجانبايدكرد سهراب_سپهرى 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 تو را به ترانهها بخشیدم... به صدای موسیقی... به سکوت شکوفهها... که به میوه بدل میشوند... و از دستم میچینند... تو را به ترانهها بخشیدم... با من نمان! عمر هیچ درختی ابدی نیست... باید به جدایی از زندگی عادت کرد... شمس_لنگرودی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 به روز رسانی را ... که فقط برای انواع بازی ها، نرم افزارها ... و برنامه های کامپیوتری نگذاشته اند … گاهی هم آدم ، باید افکارش را به روز کند! طرز فکرش را ارتقا بدهد… حال و هوایش را تازه کند … مثلا دور بریزد تمام خاطراتی را ... که تکرارشان چیزی به جز غم و اندوه ندارد... رها کند بعضی وابستگی ها را .. که حال و روزش را به هم می ریزند... افسوس ها را … غصه ها را … نگرانی ها را … و تمام تلخی هایی که بوی کهنگی گرفته اند گاهی باید یک گوشه ی دنج نشست ؛ زندگی را نو کرد... و یک "من" تازه ساخت... با باورهایی جدید... و افکاری رو به رشد … باور کن .. لازم است هر از گاهی خودمان را هم "به روز رسانی" کنیم فرشته_رضایی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 یک دانه کبریت را روشن کن ... و کف دستت بگذار … می سوزاند نه ؟ ده بار دیگر هم که امتحان کنی ... فقط بیشتر می سوزی همین ! بعضی چیزها ذاتشان خطرناک است ... و هزار سال هم که بگذرد تغییر نمی کنند، ... مثل کبریت که می سوزاند ... یا چاقو که تیز است و برنده! و هر چقدر هم در استفاده از آنها احتیاط کنی ... یک لحظه بی توجهی ات کافیست ... تا زخمی ات کنند… راستش بعضی آدم ها هم اینگونه هستند … یک بار، دو بار، سه بار که یک نفر را امتحان کردی و دیدی دلت را سوزاند ... و احساست را زخمی کرد ... برای همیشه کنارش بگذار … زیرا فرصت دادن .... به آنهایی که ذاتشان خطرناک است وقت تلف کردن است … با آتش بازی کردن است ! فرشته_رضایی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 10 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 آذر، 2020 بعضی از آدما ... خاطرشون یه جور عجیبی.... دوست داشتنیه... گرم دلنشین و به یادموندنی... دقیقا مثل یه آهنگ قدیمی ... كه وقتی به آخر می رسه... دوباره می زنی عقب ... تا از اول گوش کنی... مث یه رفیق همیشگی... پویا_جمشیدی 6 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 درستكاری اهمیت دارد، ولی روراستی نیز مهم است. وینستون چرچیل 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 خيلی ببار ابر! كه دائم از تربتم درخت برويد _این آرزوی اول من بود_ از آرزو به بعد چه بودم كبريتِ نيمسوختهای كه در حسرتِ درخت شدن بود باران به شيشه زد كه بهار است گفتم خدای من ! چه بپوشم؟ پس بانگ زد كسی درِ گوشم؛ ای جامهات لبم كه انار است! آن قرمزی كه دوخته بودم پيراهنت نبود، كفن بود! دريا برای مردنِ ماهی بیاختيار فاتحه میخوانْد ماهی به خنده گفت كه گاهی هجرت، علاجِ عاشقِ تنهاست اما درونِ تابه نمیپخت از بس كه بیقرارِ وطن بود قلبم! تو جز شكست به چيزی هرگز نخواستی بگريزی هرگز نخواستی بستيزی با اژدهای هفتسَری كه در شانهات به طور غريزی آمادهی جوانه زدن بود چشمت چكيده بود به عالم من غرقِ چكّههای تو بودم اما زمان سر آمده بود و بارانِ تند بند نيامد جان از تنم درآمده بود و بارانیام هنوز به تن بود خيلی برَنج بال ملائک! بالِ كسی شكسته در اينجا خيلی مرا ببند به زنجير! ديوانهای نشسته در اينجا ديوانه را ببند به زنجير _اين آرزوی آخرِ من بود_ حسین صفا 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 زندگى قبل از هرچیز زندگىست گل مىخواهد ، موسیقى مىخواهد زیبایى مىخواهد زندگى حتى اگر یکسره جنگیدن هم باشد خستگى در کردن مىخواهد عطر شمعدانىها را بوییدن مىخواهد خشونت هست ، قبول اما خشونت ، اصل که نیست زایده است ، انگل است ، مرض است ما باید به اصلمان برگردیم زخم را که مظهر خشونت است با زخم نمىبندند با نوار نرم و پنبه پاک مىبندند با محبت ، با عشق نادر ابراهیمی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 شهر را قاب عکس میبینم خودم را قاب عکس و قاب عکس پشت قاب عکس خاطره را میشکافد شکاف هر خاطره شکستن قاب عکسهای جهان است شکستن هر قاب عکس چیزی جز حسرت یک لحظه نیست لحظه در لحظه میشکند خانه در خانه خانه خانه نیست راه راه نیست شهر شهر نیست خیابانها و راهها شهرها و سالها درگذرند! سمیه امینی راد 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 (ویرایش شده) گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمیدانی که زیبایی چقدر! در میان دوستداران تا غریبم دید گفت: دورهگرد آشنا! دور و بر مایی چقدر! ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت دل نمیبندی ولی محبوب دلهایی چقدر آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال بیش از این طاقت ندارم، دیر میآیی چقدر سجاد سامانی ویرایش شده 12 آذر، 2020 توسط sAmaR! 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 به تو اندیشیدن سکوت من است عزیزترین،طولانی ترین و طوفانی ترین سکوت تو درونم هستی، همیشه همچون قلبی که ندیده ام همچون قلبی که به درد می آورد همچون زخمی که زندگی می بخشد... روبر دسنوس 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 آدم ها جدا از عطری که به خودشون می زنن، عطر دیگه ای هم دارن که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست، عطر چشم هاشون، عطر حرف هاشون، عطری که فقط مختص شخصیت اون هاست و متاسفانه در هیچ مغازه ی عطر فروشی پیدا نمیشه. روزبه معین 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 نمیشه انکار کرد که زندگی زبر و خشن و گاهی هم حال بهم زنه، اما لذت هایی هست که باهاشون می تونیم زندگی رو لطیف کنیم، اهلی کنیم، خوشایند کنیم، باید لذت های زندگی رو بچشیم، هر چی می خواد باشه، عشق، هنر، ورزش حتی جنگیدن و پیروز شدن، بعدا می تونیم درباره مسخره بودن یا نبودن زندگی صحبت کنیم. فکرش رو بکن تو هفتاد یا هشتاد سالگی لذتی رو تجربه کنی و بعد با خودت بگی: اَه لعنتی چرا من این رو تا الان تجربه نکرده بودم! 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 برای گم شدن همیشه نباید توی کوچه پس کوچههای غربت باشی ، گاهی وقتها توی اتاقِ خودت ، میانِ تک تکِ خاطراتت گم میشی ! اون وقت باید خیلی به عقب برگردی تا خودت را پیدا کنی ، خیلی ... 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 بازندهها دوست دارند بازی که باختند را دوباره شروع کنند برخلاف برندهها که دلیلی برای شروع بازی که بردند نمیبینند اما گاهی بازیچه دست آدمهایی می شویم که نه بردن برایشان مهم است نه باختن آنها فقط دوست دارند بازی کنند... 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 تا حالا پشه زدتت یا اینکه تا حالا زخم خوردی؟ می بینی چه حالی می ده این خاروندنش؟ هم حال می ده و هم درد داره، تازه جاش هم می مونه... داستان من هم شده این خاروندن، با یه کسی که نیست زندگی کردم، آی انقدر حال می داد، آی انقدر درد داشت، تازه جاش هم مونده! روزبه معین 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 هر کسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت هاست نمی تونه اون رو گوش بده! یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی می کنه و دلت نمی آد اون رو پاک کنی، میذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگ ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا می کنن. مثل بعضی از آدم ها، درسته که شاید دیگه نتونی اون ها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموش شدنی نیستن، اون ها همیشه یه جای امن گوشه ی دلت دارن. " قهوه سرد آقای نویسنده " 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو تو یه کافه شلوغ میمونه! اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی، باید چشمهات را ببندی و از همه صداها بگذری و نشنویشون، بقیه صداها واست آزار دهنده میشه، صدا پچ پچ مردم، صدا خندهها، گریهها، صداى به هم خوردن فنجانها، حتی صدای باد... تو واسم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم... روزبه معین | از كتاب قهوه سرد آقای نویسنده 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 به نظرم سیگار آنچنان هم بد نیست! درسته بیماریهای زیادی میاره، ولی دشمن باحالیه، حداقلش اینه که در جواب پک هایی که بهش میزنی، نمیگه درست میشه یا اینکه چی بگم والا! پا به پات میسوزه… روزبه معین 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 12 آذر، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، 2020 این قهوه هم سرد شد، حتما باز هم پشت آن ترافیک همیشگی گیر کرده ای... می دانی جانم، انتظار کشیدن دلهره دارد، دلهره از اینکه نیایی. اما چشیدن این قهوه سرد ترسناک است! بعضی چیزها نباید از دهن بیفتند، چون دیگر طعم گذشته را ندارند، من از خیلی دیر آمدن می ترسم. بگذریم، شنیده ام فردا خیابان ها خلوت است، پس قرارمان فردا، ساعت هفت، همان کافه همیشگی... روزبه معین - قهوه سرد آقای نویسنده 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .