ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 16 اسفند، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 اسفند، 2021 شبی هست که نیست به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا ، زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد. گرچه دیر است ولی ؛ کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ، شاید به سلامت ز سفر برگردد بذر امید بکارم ، در دل لحظه را دریابم. من به بازار محبت بروم فردا صبح ، مهربانی خودم ، عرضه کنم ، یک بغل عشق از آنجا بخرم . یاد من باشد فردا حتما ، به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم ، بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در ، چشم بر کوچه بدوزم با شوق ، تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل ما را با خود . و بدانم دیگر ، قهر هم چیز بدیست. یاد من باشد فردا حتما ، باور این را بکنم ، که دگر فرصت نیست ، و بدانم که اگر دیر کنم ، مهلتی نیست مرا... و بدانم که شبی خواهم رفت ، و شبی هست، که نیست ، پس از آن فردایی... فریدون مشیری نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .