ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 6 بهمن، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، 2021 میگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور میكشید، تا به دانایی رسید، دانا پرسید : چه بر دوش خَر داری كه سنگین است و راه نمی رود؟ مرد بازرگان پاسخ داد: یك طرف گندم و طرف دیگر ماسه! دانا پرسید: به جایی كه میروی ماسه كمیاب است؟ بازرگان پاسخ داد: خیر، به منظور حفظ تعادل طرف دیگر ماسه ریختم!! دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسیم نمود و به بازرگان گفت حال خود نیز سوار شو و برو به سلامت. بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسید با این همه دانش چقدر ثروت داری؟ دانا گفت هیچ!!! بازرگان شرایط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خیلی بیشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشیدن خَر و رفت نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .