ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 6 بهمن، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، 2021 فریب يك نفر در زمستان وارد دهی شد و توی برف دنبال منزلی می گشت ،ولی غريب بود و مردم هم غريبه توی خانههاشان راه نمی دادند . همينجور كه توی كوچههای روستا می گشت، ديد مردم به يك خانه زياد رفت و آمد می كنند از کسی پرسيد : اينجا چه خبره ؟ گفت : زنی درد زايمان دارد و سه روزه پيچ و تاب مي خوره و تقلا مي كنه، ولی نمیزاد . ما دنبال دعا نويس می گرديم. از بخت بد دعانويس هم گير نمياريم . مرد تا اين حرف را شنيد، گفت : بابا دعانويس را خدا براتون رسونده ، من بلدم، هزار جور دعا مي دونم . فورا مرد مسافر را با عزت فراوان وارد كردند و خرش را به طويله بردند ، خودش را هم زير كرسی نشاندند ، بعد قلم و كاغذ آوردند تا دعا بنويسد . مرد روی کاغد چیزهایی نوشت و به آن ها گفت : اين كاغذ را در آب بشوريد و آب آن را بدهید زائو بخورد . از قضا تا آب دعا را به زائو دادند ،زائيد و بچه صحيح و سالم به دنيا آمد . از طرفی کلی پول و غذا به او دادند و بعد از چند روز که هوا خوب شد، راهیش کردند . بعد از رفتنش یکی از دهاتی ها کاغذ دعا را که کناری گذاشته بودند، برداشت و خواند، دید نوشته : خودم بجا ، خرم بجا ، مي خوای بزا ، مي خوای نزا . . . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .