رفتن به مطلب

دلواپس


ارسال های توصیه شده

دلواپس

پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.

خواهرم نگرانِ فشارِ کاریِ پدرم است، اما حتی یک‌بار هم نشده که خواسته‌هایش را به تعویق بیاندازد تا پدر برای مدتی احساسِ آرامش کند.

مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد. اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟

من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب بیدار می‌شوم. اما حتی یک‌بار هم نشده که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم. از یک‌طرف در خلوتِ خود، دلمان برای این و آن تنگ می‌شود، از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در موردِ دل‌تنگی‌مان بگوییم!

تکلیفمان را با خودمان روشن نمی‌کنیم. یکدیگر را دوست می‌داریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست‌داشتن‌مان را ابراز کنیم!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...