ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 27 آبان، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، 2021 تیله یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی می کردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت: من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگ ترین و قشنگ ترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود، تمام شیرینی هاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه؛ چون به این فکر می کرد که همون طوری که خودش بهترین تیله هاشو یواشکی پنهان کرده، شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .