رفتن به مطلب

عشق بقال


ارسال های توصیه شده

عشق بقال

بقالی زنی را دوست می داشت. با کنیزک خاتون پیغام ها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می سوزم و آرام ندارم و بر من ستم ها می رود و دی چنان بودم و دوش بر من چنین گذشت.

کنیزک به خدمت خاتون آمد. گفت: بقال سلام می رساند و می گوید که بیا تا با تو چنان کنم!
گفت: به این سردی؟
گفت: او دراز گفت، اما مقصود این بود.
اصل مقصود است. باقی دردسر است!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...