ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 9 آبان، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 آبان، 2021 شادی و غم در روزی بهاری، شادی و غم در کنار دریاچه ای به هم رسیدند. به هم سلام کردند و کنار آب های آزاد نشستند و گفت و گو کردند. شادی از زیبایی زمین و شگفتی هر روزه ی زندگی در جنگل و کوه ها و ترانه ی برخاسته در سپیده دم و شامگاه سخن گفت. غم نیز سخن گفت و با هر آنچه شادی گفته بود، موافقت کرد، زیرا غم جادوی زمان و زیباییش را می دانست. غم وقتی از بهار در میان دشت ها و کوه ها سخن می گفت، بسیار خوش بیان بود. شادی و غم زمان زیادی سخن گفتند، و در هر چه می دانستند با هم تفاهم داشتند. دو شکارچی از آن سوی دریاچه می گذشتند، به این سوی دریاچه که می نگریستند، یکی از آن ها به دیگری گفت: نمی دانم آن دو نفر کیستند. و دیگری پاسخ داد: گفتی دو نفر؟ اما من تنها یک نفر می بینم. شکارچی اول گفت: اما دو نفرند. و دومی گفت: فقط یک نفر است که تصویرش در آب افتاده. اولی گفت: نه، دو نفرند و تصویر هر دو نیز در آب افتاده. و دومی باز گفت: من تنها یک نفر می بینم. و دیگری باز گفت: اما من به وضوح دو نفر می بینم. و تا همین امروز هم٬ یکی از شکارچی ها می گوید: دوستم دو تا می بیند و شکارچی دیگر می گوید: دوستم کمی کور است و ... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .