رفتن به مطلب

شادی و غم


ارسال های توصیه شده

شادی و غم

در روزی بهاری، شادی و غم در کنار دریاچه ای به هم رسیدند. به هم سلام کردند و کنار آب های آزاد نشستند و گفت و گو کردند.
شادی از زیبایی زمین و شگفتی هر روزه ی زندگی در جنگل و کوه ها و ترانه ی برخاسته در سپیده دم و شامگاه سخن گفت.
غم نیز سخن گفت و با هر آنچه شادی گفته بود، موافقت کرد، زیرا غم جادوی زمان و زیباییش را می دانست. غم وقتی از بهار در میان دشت ها و کوه ها سخن می گفت، بسیار خوش بیان بود. شادی و غم زمان زیادی سخن گفتند، و در هر چه می دانستند با هم تفاهم داشتند.

دو شکارچی از آن سوی دریاچه می گذشتند، به این سوی دریاچه که می نگریستند، یکی از آن ها به دیگری گفت: نمی دانم آن دو نفر کیستند.
و دیگری پاسخ داد: گفتی دو نفر؟ اما من تنها یک نفر می بینم.
شکارچی اول گفت: اما دو نفرند.
و دومی گفت: فقط یک نفر است که تصویرش در آب افتاده.
اولی گفت: نه، دو نفرند و تصویر هر دو نیز در آب افتاده.
و دومی باز گفت: من تنها یک نفر می بینم.
و دیگری باز گفت: اما من به وضوح دو نفر می بینم.
و تا همین امروز هم٬ یکی از شکارچی ها می گوید: دوستم دو تا می بیند و شکارچی دیگر می گوید: دوستم کمی کور است و ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...