رفتن به مطلب

شاهین و كشاورز


ارسال های توصیه شده

شاهین و كشاورز

روزی کشاورزی شاهین زیبایی را در دامی گرفتار دید. دلش به حال او سوخت و با خودش گفت:«حیف از این شاهین زیبا نیست که در چنین دامی گرفتار باشد؟» و فوراً شاهین زیبا را آزاد کرد.

شاهین تصمیم گرفت که این محبت او را جبران نماید. برای همین مرتب نزدیک مرد کشاورز پرواز می کرد و مراقب او بود.
یک روز كشاورز را دید که کلاه قشنگی به سر گذاشته و زیر یک دیوار شکسته نشسته است. شاهین فهمید که دیوار الان خراب می شود. به سوی مرد رفت و کلاه او را برداشت و پرواز کرد.

مرد از جا پرید و برای گرفتن کلاه به دنبال شاهین رفت. شاهین می پرید و مرد به دنبالش می رفت. همین که از دیوار کاملاً دور شدند، شاهین کلاه را روی زمین انداخت.
مرد کلاهش را برداشت و به طرف دیوار برگشت، اما دیوار خراب شده و فرو ریخته بود. مرد فهمید که پرنده می خواسته او را از دیوار دور کند و جانش را نجات دهد.
به یاد روزی افتاد که شاهین زیبا را از دام رها کرده بود. او خدا را شکر کرد و با خودش گفت:«این پرنده ی زبان بسته، چه قدرشناس است و محبت مرا چه زیبا جبران کرد! ای کاش آدم ها هم به اندازه ی این حیوان قدرشناس و سپاسگزار بودند

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...