ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 4 خرداد، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 خرداد، 2021 ماجراى مرا پايانى نبود ماجراى مرا پايانى نبود در تمام اتاقها خيالهاى تو پرپرزنان مىرفتند و مىآمدند و پرندگانى بالهاى تو را مىچيدند و به خود مىبستند كه فريبم دهند موسى در آتش تكههاى عصايش مىسوخت بعبع گوسفندانى گريان در فراق شبان گمشده در اتاقم مىپيچيد و من تكه تكه فراموش مىشدم. بوى پيرهنت چون برف بهارى تمام اتاقها را سفيد كرده بود عقربهها مثل دو تيغه الماس بر مچ دستم برق مىزدند و زمين به قطره اشك درشتى معلق مىمانست. ماجراى مرا پايانى نبود اگر عطر تو از صندلى برنمىخاست دستم را نمىگرفت و به خيابانم نمىبرد. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .