Zxcv ارسال شده در 7 فروردین، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، 2021 در روزگارانی بس دور،خداوند دل را آفرید. از روح خود در او دمید و دل، دل شد. دل شد جایگاه محبت و حضور خدا. هر که می خواست خدا را ببیند نگاهی به سیمای دل می انداخت. روزگاری گذشت و در هستی تنها دل بود و دل... دل احساس تنهایی می کرد. خداوند عشق را آفرید تا دل دیگر تنها نباشد. دل با همان نگاه نخست عاشق عشق شد. دل و عشق به دو یار جدانشدنی تبدیل شدند. هر جا دل بود عشق هم بود و هر جا عشق بود ردی از دل هم دیده می شد. آنان ساعت ها رو به روی هم می نشستند و بی آنکه حرفی به زبان بیاورند به هم می نگریستند. دیگر آن ها یکی بودند. اما آنان هیچ گاه نمی توانستند حرف های دلشان را به زبان بیاورند و تنها زبان آن ها نگاه بود و نگاه. عالمیان نیز هیچ گاه نمی توانستند درک کنند آن ها با چشم هایشان به هم چه می گویند. تا این که خدا قلم را آفرید. قلم را آفرید تا دل حرف هایش را به وسیله ی آن به عشق بگوید و عشق با قلم در دنیا تجلی یابد. اما قلم هم به تنهایی کاری از دستش بر نمی آمد و خداوند عشق این بار کاغذ را آفرید تا قلم با او حرف های دل را به عشق بگوید و پیغام عاشقی دل را به عشق برساند. و از آن جا که تنها وجود عشق می تواند عشق را شرح دهد و از عشق بگوید روزگاری دیگر هم گذشت تا این که قلم هم عاشق کاغذ شد. خداوند عشق میان قلم و کاغذ را آفرید تا راوی عشق میان دل و عشق باشد. عشقی از جنس احساس عشقی از تبار آسمان. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .