رفتن به مطلب

آنسوی سکوت


BathaM

ارسال های توصیه شده

اگر شبی فانوس نفس‌های من خاموش شد،

اگر به حجله ی آشنایی

در حوالی خیابان خاطره برخوردی

و عده‌ای به تو گفتند

کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد

تو حرفشان را باور نکن

تمام این سال‌ها کنار من بودی

کنار دلتنگی دفاترم

در گلدان چینی اتاقم

در دلم…

تو با من نبودی و من با تو بودم

مگر نه که با هم بودن همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟

من هم هر شب

شعرهای نو سروده باران و بوسه را برای تو خواندم

هر شب، شب بخیری به تو گفتم

و جواب تو را از آنسوی سکوت خواب هایم شنیدم ...

عکس نوشته دوست داشتن عاشقانه

 
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هزار جور درد داریم و برای هرکسی هر دردی، درد بی‌درمان حساب میشود و آدم‌ها هزار جور درد میکشند، که بعضی گریه می‌کنند و بعضی بغض می‌کنند و بعضی همه چیز را بیرون می‌ریزند و بعضی عصبانی می‌شوند

و بعضی هم هیچ کاری نمی‌کنند و هیچ چیزیشان نمیشود انگار، که همین‌ها همیشه بیشترین درد را از دردشان  می‌کشند، بی آنکه کسی دانسته باشد و هزار جور حرف میشنوند و هزار چیز دیگر هم به دردشان اضافه می‌شود و باز هم درد دانشان عمیقتر از اینهاست که کسی صدای دردکشیدنشان را از آن عمیقترین قسمت نبودنشان شنیده باشد

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺴﯽ ﺍﺳـت
ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫد

ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ

ﺗﻮ
ﺑﺮﺍﯾﺶ تمام ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺎﺷﯽ

گالری عکس عاشقانه دختر و پسر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بعضی ها خیال می کنند

دوست داشتن

ساده است

خیال می کنند

باید همه چیز خوب باشد

تا بتوانند کسی را عاشقانه دوست داشته باشند

اما…

من می گویم

دوست داشتن درست از زمانی شروع می شود

که بی حوصله می شود

که بهانه می گیرد

که یادش می رود بگوید

دلتنگ است

یادش می رود

با شیطنت بگوید

دوستت دارم

دوست داشتن از زمانی شروع می شود

که خنده هایتان بغض شود

بغض هایتان آغوش بخواهد

و ببینید آغوشش کمرنگ است

اگر در روزهای ابری و طوفانی

دوستش داشتی

شــــــــــاهکار کرده ای

زن غمگین

 
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آدمیزاد کجا دیگر می بُرد از همه چیز؟ چه موقع می شود که پای هیچ چیز نمی ایستد و می خواهد دیگر شبیه قبل نباشد. چه موقع می شود که می خواهد رهایش کنند و برای خودش تنها باشد؟ حوصله‌اش از موش و گربه بازی سر رفته و دیگر نمی داند چرا هنوز هم صبر می کند؟ آدمیزاد چه موقع از تُنگ تنگ و کوچکش بیرون می زند و حس می کند بیرون از آنجا هوای بهتری برای نفس کشیدن هست؟ بریدن هم شکل خودش را میخواهد، نباید اشتباه کرد. ما که بریده ایم و فردا صبح با امید از خواب برمیخیزیم درواقع خودمان میدانیم که تا بریدن از همه چیز از اینجا تا آسمان فاصله است. یک مرحله ای دارد آدمیزاد که بعد از صبر و تحمل و کوتاه امدن قرار میگیرد. یک جنگل بی انتهاست که بعد از یک جاده معمولی و خاکی قرار دارد. سخت نیست، آدمیزاد از یك زمانی وارد این جاده خاکی می شود، اما اینکه کی به این جنگل جنون برسد معلوم نیست؛ گاهی یک تلنگر یا یک اتفاق جزئی کافیست برای رسیدن به آنجا. ما فقط خسته و تن فرسوده این جاده را پیاده طی میکنیم، بدون اینکه بخواهیم مسافرش باشیم. ما مسافران افتخاری مقصدی هستیم که شاید هیچوقت به آن نرسیم در حالی‌که میدانیم هرلحظه امکان بُریدن هست.

 

"حدیث احمدی"

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...