رفتن به مطلب

باشد نباشیم که بدانند نماندن بلدیم ...


mahi.goli

ارسال های توصیه شده

هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را، حتا تیرگی های روحش را بپرستد. خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتن آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد. محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تن او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند. دل خوش کند حتا به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی. هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود.

و ما همیشه دیر رسیدیم. همیشه دوم شدیم، وقتی به خداهای زمینی دلخواهمان رسیدیم. همیشه پرچم غریبه ای روی قله ای که فتح کردیم، کره ای که کشف کردیم، پیش از ما نشسته بود. همیشه مقایسه شدیم و باختیم. ما معمولی ها. ما که فکر کردیم همین که مهربانیم کافی است و نبود. فکر کردیم همین که صادقانه دوست بداریم کافی است، و نبود. ما که تاریکی های درونمان را به حرمت علاقه پیش چشمهایی که دوست داشتیم نمایان کردیم، و همین شد که دل بریدند و رفتند و ماندیم کنار دیوارهای سیمانی شهری که کسی در آن با بقیه حرف نمی زند.

دوم شدن کشنده است. این که مقایسه ات کنند و به رویت بیاورند که تنها کاری که کردی این بود که آتش حسرت نبودن آدم قبلی را دوباره بیدار کردی. انگار تیغ تیزی کشیده باشند روی شاهرگ روحت، از پا در می آیی، مثل اسب مسابقه پیری که پایش شکسته باشد. بی مرهم؛ در انتظار زوال. شاید هم هیچ بودن بهتر است از دوم بودن. تا جوانی فکر میکنی نه، جنگیدن بهتر است، می توانی برنده شوی. اما روحت که سالخورده شد، می روی آرام و خونسرد می نشینی میان تماشاگران. بی هیچ هیجانی. اگر هم کسی گفت دوستت دارم، وانمود میکنی سمعکت در خانه جامانده.

عادت می کنی به فقدان. مثل پیرمردی که هر روز صبح به نانوایی محله ما می آید، بعد یادش می افتد زنش مرده، می نشیند روی نیمکت، گاهی در فکرها گم می شود و گاهی بی صدا گریه می کند، و کمی بعد نان برشته ای می گیرد و می رود. بی آن که کسی منتظرش باشد، بی آن که برای "کسی" نان برده باشد. لابد یک روز صبح دیگر به نانوایی نمی آید و ما می فهمیم که مرده. در سکوت. تنهای تنهای تنها.

#حمیدسلیمی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

این بود سرنوشت؟ این بود سرنوشت.

زیستن میان شعله های متوالی عطش و اندوه. خواستن و نشدن، خواستن و ممنوع است، خواستن و دور بمان، خواستن و نه حالا وقتش نیست. پنجره ها را رو به شب باز کردن و ایستادن به تماشای سقوط تمام شهاب های آرزوبر: مسیح مصلوب ما هستند مسیج هایی که ارسال نمی کنیم، واژه هایی که فریاد نمی زنیم، لبهایی که نمی نوشیم، دستهایی که نمی گیریم. همین مانده، گوش کردن به موسیقی غمناک صدای پاهات، وقتی داری با شتابی بیهوده از آرزوهای ساده شیرینت دور می شوی به سمت تاریکی انتهای غار. احتمال که نه، قطعیت رخ دادن باران های اسیدی، روی پوست صورتت. بسوز، دم نزن.

دارد صبح می شود و هنوز دنیا قبیله بازنده ها را دوست ندارد. من، تو. آنها که کنار می ایستند و تماشا می کنند، آنها که حتی روی صندلی تماشاچی های کنار رینگ هم جای ندارند، آنها که در هیچ تیمی یارکشی نمی شوند. تزئینات زشت خلقت. درس عبرتی برای بقیه، و نقطه امیدی که بدانند نه، خیلی هم روزگار بدی ندارند.

این بود سرنوشت؟ تماشا کردن و دم نزدن؟ تهی از هر شوقی برای بوسه ها، به بستر سردی خزیدن و تا صبح خواب جهنم دیدن؟ بله، همین بود سرنوشت. حالا چشمهایت را ببند، آرام بمان، و به صدای زخم ساز حفاری چین های تازه روی پیشانیت عادت کن.

شب بخیر، درخت از ریشه تا برگ، خشک. با تو نیست بهار، اگر بشارت باران های اردیبهشت را می دهد. بخواب.

#حمیدسلیمی 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

و مرگ، تسلای آرام دلتنگی است. هرشب، چشم بستیم و مُردیم، به شکرانه آسودن روحی بی‌کس، و آرامش تنی مسکین. هرشب؛ چشم بستیم و مردیم، و گذاشتیم بوسه هایی که رخ ندادند شعله شوند به جان تشنه ما. هرشب، عطش شدیم و نگذاشتند و نخواستند ابر شویم و بباریم بر کویرهای تشنه تن.

قبیله ای که یک نفر از آن زنده مانده بود و منقرض شد، ما بودیم. قبیله ای که گم شد در دشتی دور، همیشه همه کس را به خودش ترجیح داد، و هرچه خواست را گم شده دید در چنبره اخلاق و قانون وشرایط، و تنها ماند. گاهی کنار کسی خوابید که کنار او خوابش نمی برد، و گاهی کنار کسی بیدار ماند که از بیداری جز هرزگی بلد نبود. ،

ما، تن فروش های مکدر، که به بهای غرور و شوکت و یاد، بوسه های تیغدار باد را برگزیدیم ، بس که کسی نبود پناهمان بدهد در رنگها و نورها. ما بودیم که تمام شديم، در هر شمعی که تمام شد. تمام شدیم، و از بس که نبودن را بلد بودیم هیچکس نفهمید که دیگر نیستيم....

#حمیدسلیمی

#یادآوریهای_فیسبوک

 

ویرایش شده توسط mahi.goli
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زیاد نوشته‌اند و خوانده‌ایم که با رفتن کسی که دوستش داری، نه می‌میری و نه تا ابد سوگوار می‌مانی! نوشته‌اند کم کم فراموش می‌کنی. سرد می‌شوی. می‌گویند زمان معجزه می‌کند. این روزها که بگذرد آتش درونت خاموش می‌شود. نصیحت می‌کنند که سوگواری را تمام کنی! خودت را دوست داشته باشی! قدر خودت را بدانی، ورزش کنی، کتاب بخوانی، با دوستانت وقت بگذرانی، شنا کنی، بخندی و فراموشش کنی...

قبول! کسی که بدون دلیل و بی‌خداحافظی ترک‌شده، بهت‌زده است اما نه می‌میرد و نه تا ابد سوگوار می‌ماند. روزگار جهنمی‌اش می‌گذرد، آتش درونش فروکش می‌کند و بلاخره روزی می‌خندد و حتی شاید کسی را دوست بدارد.

اما حقیقتی که جایی درباره‌اش ننوشته‌اند این است که ترک شدن، چیزی را در قلب آدم تغییر می‌دهد که ماندنی‌تر از این حرف‌هاست!

یک ترسِ عمیق و پایدار از اعتماد و عشق، از ماندن...با تمام وجود ماندن! و این ترس شبیه شکسته‌های یک آینه، بُرنده‌ و تکثیر‌شونده است!

ترس را تکثیر می‌کند. غم را تکثیر می‌کند. بغض را تکثیر می‌کند...

حتی شکسته‌های قلبت را طوری تکثیر می‌کند که تا میلیون‌ها سال بعد هم اگر کسی به چشم‌هایت نگاه کند، یعنی اگر خوب به چشم‌هایت نگاه کند هزاران پرنده‌ی سرگشته را می‌بیند که راه خانه‌شان را گم کرده‌اند! هزار آغوش که در حسرت آخرین وداع مانده‌اند و هزاران سوالِ مانده در گلو...

کسی جایی ننوشته اما راستش درون کسی که ترک‌شده همیشه یک «خدانگهدار عزیزم» دفن شده! یک خداحافظی ساده مثل یک نقطه آخر خطی که تا ابد ادامه دارد...

 

#سیمین_کشاورز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ترک شدن، چیزی را در قلب آدم تغییر می‌دهد که ماندنی‌تر از این حرف‌هاست!

یک ترسِ عمیق و پایدار از اعتماد و عشق👌

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...