BathaM ارسال شده در 5 مهر، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 مهر، 2020 شب ها را تا نزدیکی های صبح می نویسم از تو از دلتنگی از آدم ها رفتن ها، آمدن ها فصل ها و ماه ها و روزها... قلمم که خوابش گرفت، می خوابم خواب تو را می بینم خواب آمدنت، رفتنت، فصل ها و ماه ها و روزهایی که نبودی... ساعت کوک شده ام که جیغ می کشد دلم نمیاید پلک هایم را باز کنم می دانم پشت پلک هایم تو نیستی... اما مگر آدم چقدر می تواند با چشم های بسته طاق باز روی تخت بماند عین رابطه که آدم مگر چقدر می تواند چشم هایش را به روی خیلی چیزها بسته نگه دارد... چشم هایم را مثل خوردن همان شربت تلخ سرماخوردگی باز می کنم... از سرزمین رویا برمیگردم به دنیا... همینطور که دارم قهوه آماده می کنم یاد خواب دیشبم می افتم... برگشته بودی... نیت می کنم فنجان قهوه را چپه می کنم توی نعلبکی... فنجان را برمیگردانم و با یک نگاه به داخلش می فهمم قدیمی ها راست گفته اند که خواب زن چپ است... صبح زمستانی من لابه لای اشکال عجیب و غریب نبودنت اینگونه گس آغاز می شود 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 7 مهر، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 مهر، 2020 اندوه اتفاق سادهایست که به این راحتی دیگر نمیشود از دستش راحت شد، لکهی روغنی جوهر سبزی بد رنگ -از روان نویسی که دوستش میداشتی و همیشه در جیبت بود- درست در زیر جیب روشنترین لباست که بسیار دوستش میداشتی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .