ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 14 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، 2020 در زمان هاي نه چندان دور ، هر روستايي صاحبي داشت که به او " خان " مي گفتند . مردم روستا مجبور بودند هر سال مقداري از گندم و جو و ميوه هايي را که با زحمت به دست مي آوردند ، به خان بدهند . خان همه کاره روستا بود . هرچه دلش مي خواست مي کرد . تعدادي آدم هم دور و برش داشت که دستورهايش را اجرا مي کردند و به مردم روستا زور مي گفتند . خان يکي از اين روستاها ، مردي به نام " قلي خان " بود . قلي خان توي خانه بزرگي زندگي مي کرد . نه کاري داشت و نه زحمتي مي کشيد . مي خورد و مي خوابيد . قلي خان آشپزي هم داشت که شب و روز برايش غذا مي پخت . آشپز قلي خان ، آشپز بدي نبود ، اما چون از کارهاي خان و ستمکاريهاي او ناراحت بود ، توجهي به درست پختن غذا نمي کرد. غذاهايي که آشپز مي پخت ، بد طعم و بد بو و بي ارزش بود . يک روز غذا شور مي شد ، يک روز آبکي ، يک روز سفت . اطرافيان خان اصلاً دلشان نمي خواست چنان غذاهايي را بخورند ، اما چاره اي نداشتند . زيرا قلي خان اصلا اعتراضي به آشپز نمي کرد . قلي خان علاوه بر ستمکاري و تنبلي ، بد سليقه هم بود . برايش فرق نمي کرد که چه غذايي جلو او گذاشته اند ، هرچه بود مي خورد و به به مي گفت و انگشتانش را مي ليسيد . اطرافيان خان چند بار به آشپز تذکر دادند که بهتر غذا بپزد . اما آشپز به حرف آنها گوش نمي کرد . چند بار هم تصميم گرفتند درمورد بد بودن غذاها با خان صحبت کنند . اما جرأت اين کار را نداشتند ، مي ترسيدند خان آنها را بيرون کند و کار پردرآمد خود را از دست بدهند . يک روز که آشپزباشي مشغول پختن غذا بود ، ناگهان سنگ نمک از دستش رها شد و توي ديگ غذا افتاد . آشپزباشي اول تصميم گرفت سنگ نمک را از ديگ بيرون بياورد . اما بعد با خودش گفت چرا خودم را به خاطر قلي خان و اطرافيان ستمگر و تنبلش به زحمت بيندازم ؟ وقتي غذا آماده شد ، قلي خان و اطرافيانش دور سفره بزرگي نشستند و آشپزباشي مثل هميشه غذا را توي ظرف هاي بزرگ کشيد و سر سفره برد . هرکس با بي ميلي براي خودش کمي از آن غذا برداشت . خان هم مقدار زيادي غذا توي ظرف خودش کشيد . اولين لقمه ها که به دهان رفت ، آه از نهاد همه برآمد . غذا آن قدر شور بود که قابل خوردن نبود . اطرافيان خان چهره درهم کشيدند و با اشاره چشم و ابرو براي آشپزباشي نقشه کشيدند . قلي خان دو سه لقمه خورد و حرفي نزد . اما انگار که متوجه موضوعي شده باشد ، دست از غذا خوردن کشيد و رو به آشپز کرد و گفت : ببينم اين غذا کمي شور نشده است ؟ آشپز گفت : نه قربان ، فکر نمي کنم . اطرافيان که براي اولين بار اعتراض خان را به غذاي آشپز ديده بودند ، از جواب آشپز عصباني شدند و يکي از آنها فرياد زد : خجالت بکش ، اين غذا آن قدر شور شده که خان هم فهميد . قلي خان گفت : يعني غذا هميشه بد بوده و من تاحالا نفهميده ام ؟ يکي ديگر از اطرافيان گفت : بله قربان . قلي خان که اصلا تحمل حرفهاي توهين آميز ديگران را نداشت ، چوبي برداشت و به جان اطرافيانش افتاد و آنها را از خانه اش بيرون کرد . بعد به آشپز گفت : ديگر به اينها غذا نده و نشست و بقيه غذاي شور را هم خورد . از آن به بعد ، هنگامي که کسي در انجام کارهاي نادرست و استفاده نابجا از موقعيت ها زياده روي کند تا جايي که ساکت ترين آدمها را هم به اعتراض وا دارد ، مي گويند : " آن قدر شور بود که خان هم فهميد . " 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .