mahi.goli ارسال شده در 7 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، 2020 گفتم نترس، توفان تمام می شود، آرام میشوی. اما دلم نیامد همه چیز را بگویم. نگفتم که بعد از توفان، پس لرزه های محاکمه از راه می رسد. می نشینی به مرور آن دقایق. تمام جزئیات اتفاق از ذهنت حذف می شود، جز تصویر تمام قد خودت. خود پلشتت. خطاهایت. انتخابهای غلطت. اصرارهایت. تلاش های احمقانهات. دویدنت روی تیغها، و زخم کف پاهایت که وانمود می کنی از دردش لذت می بری. مصلوب شدن روی بَدَوی ترین خواهش ها. عطش های کور. گفتم خوب نگاه کن و یاد بگیر، که در هر واقعه درسی هست. اما جمله ام را تمام نکردم. نگفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با نیمه تاریک خودت، نیمه مغضوب عصیانگری که فکر میکردی رامش کرده ای. فکر میکرده ای شیطان درونت را به بند کشیده ای. بعد، ادعایت پوچ در می آید، و تو می مانی و یک شب طولانی، پر از تکرار چند عکس از یک اتفاق: روبرو شدن با خود خطاکار تیره ات. باید راستش را می گفتم. می گفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با خود واقعی، که علاوه بر درسها و نکته ها، زخمهای بیشماری هم به همراه می آورد. چنان که دنیا دیگر هرگز شبیه قبل نخواهد شد... #حمیدسلیمی 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 8 شهریور، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، 2020 گفتـه بودے خانـه میسـازم نگفتـی روے آب گفتـه بودے ماندنـی هستـم نگفتـی توے خواب گفتـه بـودم مـن چگونـه عشــق رابـاورڪنم؟ گفتــه بـودے ازدو چشـمانــم نگفتـی تـوے قـاب.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــ 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
BathaM ارسال شده در 8 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، 2020 در 21 ساعت قبل، mahi.goli گفته است : گفتم نترس، توفان تمام می شود، آرام میشوی. اما دلم نیامد همه چیز را بگویم. نگفتم که بعد از توفان، پس لرزه های محاکمه از راه می رسد. می نشینی به مرور آن دقایق. تمام جزئیات اتفاق از ذهنت حذف می شود، جز تصویر تمام قد خودت. خود پلشتت. خطاهایت. انتخابهای غلطت. اصرارهایت. تلاش های احمقانهات. دویدنت روی تیغها، و زخم کف پاهایت که وانمود می کنی از دردش لذت می بری. مصلوب شدن روی بَدَوی ترین خواهش ها. عطش های کور. گفتم خوب نگاه کن و یاد بگیر، که در هر واقعه درسی هست. اما جمله ام را تمام نکردم. نگفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با نیمه تاریک خودت، نیمه مغضوب عصیانگری که فکر میکردی رامش کرده ای. فکر میکرده ای شیطان درونت را به بند کشیده ای. بعد، ادعایت پوچ در می آید، و تو می مانی و یک شب طولانی، پر از تکرار چند عکس از یک اتفاق: روبرو شدن با خود خطاکار تیره ات. باید راستش را می گفتم. می گفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با خود واقعی، که علاوه بر درسها و نکته ها، زخمهای بیشماری هم به همراه می آورد. چنان که دنیا دیگر هرگز شبیه قبل نخواهد شد... #حمیدسلیمی روزگارا: تو اگر سخت به من میگیری، با خبر باش که پژمردن من آسان نیست، گرچه دلگیرتر از دیروزم، گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند، لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست زندگی باید کرد...! 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .