رفتن به مطلب

بعد از طوفان...


mahi.goli

ارسال های توصیه شده

گفتم نترس، توفان تمام می شود، آرام میشوی.

اما دلم نیامد همه چیز را بگویم. نگفتم که بعد از توفان، پس لرزه های محاکمه از راه می رسد. می نشینی به مرور آن دقایق. تمام جزئیات اتفاق از ذهنت حذف می شود، جز تصویر تمام قد خودت. خود پلشتت. خطاهایت. انتخابهای غلطت. اصرارهایت. تلاش های احمقانه‌ات. دویدنت روی تیغها، و زخم کف پاهایت که وانمود می کنی از دردش لذت می بری. مصلوب شدن روی بَدَوی ترین خواهش ها. عطش های کور.

گفتم خوب نگاه کن و یاد بگیر، که در هر واقعه درسی هست. اما جمله ام را تمام نکردم. نگفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با نیمه تاریک خودت، نیمه مغضوب عصیانگری که فکر میکردی رامش کرده ای. فکر میکرده ای شیطان درونت را به بند کشیده ای. بعد، ادعایت پوچ در می آید، و تو می مانی و یک شب طولانی، پر از تکرار چند عکس از یک اتفاق: روبرو شدن با خود خطاکار تیره ات.

باید راستش را می گفتم. می گفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با خود واقعی، که علاوه بر درسها و نکته ها، زخمهای بیشماری هم به همراه می آورد. چنان که دنیا دیگر هرگز شبیه قبل نخواهد شد...

#حمیدسلیمی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گفتـه بودے خانـه میسـازم

نگفتـی روے آب

 

گفتـه بودے ماندنـی هستـم

نگفتـی توے خواب

 

گفتـه بـودم

مـن چگونـه عشــق رابـاورڪنم؟

 

گفتــه بـودے

ازدو چشـمانــم

 

نگفتـی تـوے قـاب..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در 21 ساعت قبل، mahi.goli گفته است :

گفتم نترس، توفان تمام می شود، آرام میشوی.

اما دلم نیامد همه چیز را بگویم. نگفتم که بعد از توفان، پس لرزه های محاکمه از راه می رسد. می نشینی به مرور آن دقایق. تمام جزئیات اتفاق از ذهنت حذف می شود، جز تصویر تمام قد خودت. خود پلشتت. خطاهایت. انتخابهای غلطت. اصرارهایت. تلاش های احمقانه‌ات. دویدنت روی تیغها، و زخم کف پاهایت که وانمود می کنی از دردش لذت می بری. مصلوب شدن روی بَدَوی ترین خواهش ها. عطش های کور.

گفتم خوب نگاه کن و یاد بگیر، که در هر واقعه درسی هست. اما جمله ام را تمام نکردم. نگفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با نیمه تاریک خودت، نیمه مغضوب عصیانگری که فکر میکردی رامش کرده ای. فکر میکرده ای شیطان درونت را به بند کشیده ای. بعد، ادعایت پوچ در می آید، و تو می مانی و یک شب طولانی، پر از تکرار چند عکس از یک اتفاق: روبرو شدن با خود خطاکار تیره ات.

باید راستش را می گفتم. می گفتم در هر اتفاقی درسی هست، جز روبرو شدن با خود واقعی، که علاوه بر درسها و نکته ها، زخمهای بیشماری هم به همراه می آورد. چنان که دنیا دیگر هرگز شبیه قبل نخواهد شد...

#حمیدسلیمی

 

روزگارا:

تو اگر سخت به من میگیری،

با خبر باش که پژمردن من آسان نیست،

گرچه دلگیرتر از دیروزم،

گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند،

لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست

زندگی باید کرد...!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...