Maryam ارسال شده در 27 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 2020 غمی غمناک نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل: وای، این شب چقدر تاریک است! خندهای کو که به دل انگیزم؟ قطرهای کو که به دریا ریزم؟ صخرهای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل، غم من، لیک، غمی غمناک است ************** روشنی، من، گل، آب ابری نیست بادی نیست. مینشینم لب حوض: گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب پاکی خوشه زیست. مادرم ریحان میچیند نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسیهایی تر رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط. نور در کاسه مس، چه نوازشها میریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمین میآرد. پشت لبخندی پنهان هر چیز. روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست چیزهایی هست، که نمیدانم میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد میروم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم راه میبینم در ظلمت، من پر از فانوسم من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت پرم از راه، از پل، از رود، از موج پرم از سایه برگی در آب: چه درونم تنهاست. 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Maryam ارسال شده در 27 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 2020 پای نی زاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم: چه کسی با من حرف میزد؟ سوسماری لغزید راه افتادم یونجه زاری سر راه، بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ و فراموشی خاک. لب آبی گیوهها را کندم و نشستم، پاها در آب «من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است! نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه چه کسی پشت درختان است؟ هیچ! میچرد گاوی در کرد ظهر تابستان است سایهها میدانند که چه تابستانی است سایههایی بی لک گوشهای روشن و پاک کودکان احساس! جای بازی اینجاست زندگی خالی نیست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد. در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا میخواند.» 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Maryam ارسال شده در 27 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 2020 آب را گل نکنیم آب را گل نکنیم: در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. یا که در بیشه دور سیرهای پر میشوید یا در آبادی کوزهای پر میگردد. آب را گل نکنیم: شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب. رزن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم: روی زیبا دو برابر شده است. چه گوارا این آب! چه زلال این رود! مردم بالا دست، چه صفایی دارند! چشمههاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد! من ندیدم دهشان بیگمان پای چپرهاشان جا پای خداست ماهتاب آنجا، میکند روشن پهنای کلام بیگمان در ده بالا دست، چینهها کوتاه است مردمش میدانند، که شقایق چه گلی است بی گمان آنجا آبی، آبی است غنچهای میشکفد، اهل ده باخبرند چه دهی باید باشد! کوچه باغش پر موسیقی باد! مردمان سر رود، آب را میفهمند گل نکردندش ما نیز آب را گل نکنیم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Maryam ارسال شده در 27 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 2020 صدای پای آب نثار شبهای خاموش مادرم! اهل كاشانم روزگارم بد نیست. تكه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم، بهتر از برگ درخت. دوستانی، بهتر از آب روان. و خدایی كه در این نزدیكی است: لای این شب بوها، پای آن كاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبله ام یك گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده من. من وضو با تپش پنجرهها میگیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف. سنگ از پشت نمازم پیداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتی میخوانم كه اذانش را باد، گفته باد سر گلدسته سرو من نمازم را پی «تكبیره الاحرام» علف میخوانم، پی «قد قامت» موج. كعبهام بر لب آب كعبهام زیر اقاقیهاست. كعبهام مثل نسیم، میرود باغ به باغ، میرود شهر به شهر. «حجر الاسود» من روشنی باغچه است. اهل كاشانم. پیشه ام نقاشی است: گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ، میفروشم به شما تا به آواز شقایق كه در آن زندانی است دل تنهایی تان تازه شود. چه خیالی، چه خیالی، ... میدانم پرده ام بی جان است خوب میدانم، حوض نقاشی من بی ماهی است. اهل كاشانم. نسبم شاید برسد به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاك «سیلك». نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد. پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف، پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی، پدرم پشت زمانها مرده است. پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود، مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد. پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند. مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟ من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟ پدرم نقاشی میكرد. تار هم میساخت، تار هم میزد. خط خوبی هم داشت. . . . زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه دستی است که میچیند زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است. زندگی، بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه شبپره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطار است که در خواب پلی میپیچد. زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست. خبر رفتن موشک به فضا، لمس تنهایی «ماه»، فکر بوییدن گل در کرهای دیگر. زندگی شستن یک بشقاب است. زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است زندگی «مجذور» آینه است زندگی گل به «توان» ابدیت، زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما، زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست. . . . کار مانیست شناسایی «راز» گل سرخ کار ما شاید این است که در «افسون» گل سرخ شناور باشیم. پشت دانایی اردو بزنیم دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم صبحها وقتی خورشید، در میآید متولد بشویم هیجانها را پرواز دهیم روی ادرک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم آسمان را بنشانیم میان دو هجای «هستی» ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم نام را باز ستانیم از ابر، از چنار، از پشه، از تابستان. روی پای تر باران به بلندی محبت برویم در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Maryam ارسال شده در 27 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 2020 چترها را باید بست چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید برد با همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Maryam ارسال شده در 27 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 مرداد، 2020 به باغ همسفران صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید. در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد و خاصیت عشق این است. کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .