*نازنین*

[! Rez@]

 

 

بگذار سر به سينه ی من تا كه بشنوی

آهنگ اشتياق دلی درد مند را

شايد كه بيش از اين نپسندی به كار عشق

آزار اين رميده ی سر در كمند را

بگذار سر به سينه ی من تا بگويمت

اندوه چيست، عشق كدامست، غم كجاست

بگذار تا بگويمت اين مرغ خسته جان

عمريست در هوای تو از آشيان جداست

دلتنگم، آنچنان كه اگر بينمت به كام

خواهم كه جاودانه بنالم به دامنت

شايد كه جاودانه بمانی كنار من

ای نازنين كه هيچ وفا نيست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی

من چون كبوتری كه پرم در هوای تو

يك شب ستاره های تو را دانه چين كنم

با اشك شرم خويش بريزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بيمار خنده های توام ، بيشتر بخند

خورشيد آرزوی منی ، گرم تر بتاب

[! Rez@]

 

چه سخت است از صبر گفتن و دلجویی دادن وقتی که لحظه هایت همیشه با درد آمیخته شده است.
چه سخت است امید بستن به فرداهای دور از انتظار وقتی که تنها، درد مرهم زخم هایت باشد.
میدانم چقدر سخت است وقتی صبرت را به ازای روزها تحمل رنج از دست می دهی و میدانم چه سخت است وقتی ناله های لحظه های تنهاییت را با شانه های بی کسی شب تقسیم می کنی تا حرمت اشک های پاکت را مقابل هر کس نشکنی.
آری، چه سخت است موعظه وقتی که هیچکس دردت را نمی فهمد و هیچکس نمی تواند تسکین دهنده دل خرابت باشد...

نمی دانم چه باید گفت
ولی
تا می توانی گریه کن، شاید دنیا شرمش بگیرد

[! Rez@]

باور کن نگاهم را،
التماس چشم هایم را،
دوست داشتن و معجزه ی عشق را،
با هر نفس تو را تکرار می کنم ای آشنای غریب لحظه هایم،
کاش می شکستی سکوت صدایت را
تا فریاد ،طوفان عشق را در تو بیدار کند.
مرا بخوان...
ناقوس های خاک خورده ی قلبم را به صدا در بیاور...
دست هایم به سردی یک روز بارانی است...
کجاست شکوه دوست داشتن تو؟
به انتظار غریبانه ام پایان ده..

[! Rez@]

دل من 
خندهٔ جان دار تــ♡ــو را مے خواهد
اے سراسر همه آرامش من ...

[! Rez@]

از من بود بعید 
دلداده ی نگاهی بشوم؛
چه خوش است آن نگاهی
که در انتظار او
پیرم کند این غمی
که از دلتنگی اوست...

[! Rez@]

تو را شبیه شب دوست دارم!
یکنواخت، یکرنگ
بی صدا، تنها
و البته بی پایان، بی پایان...

[! Rez@]

‏دلتنگى اتفاق عجيبى ست
‏گويى كه خواهى مُرد 
‏ولى نمى ميرى ...

[! Rez@]

دارم به اینکه بهت فکرنکنم فکرمیکنم...
هرکارمیکنم تهش ختم میشه به تو...
کاش میشد یه روز یه گوشه نشست...
ازصبح تا شب هی به توفکرکرد...هی فکرکرد هی فکرکرد...انقدرکه تموم شی!
که دیگه فکری ازتوبرام نمونه...
یه عمره یه گوشه نشستم ودارم بهت فکرمیکنم....
تموم نمیشي!

 

[mahi.goli]

می پرسد فکر می کنی آنها که می روند دلشان برای ما هم تنگ می شود؟ می گویم نمی دانم. فکر نمی کنم. اگر قرار بود آنقدر دوستمان داشته باشند که اگر نباشند یا ما نباشیم، دلتنگ ما بشوند که نمی رفتند. پس دوستمان نداشته اند که رفته اند و وقتی خودشان با پای خودشان بروند دلشان هم برای ما تنگ نمی شود.  حداقل اوایلش به تنها چیزی که فکر نمی کنند ما و دلتنگی برای ماست.

می پرسد بعد ها چی؟ می گویم بعد ها هم احتمالا دلشان برای ما تنگ نمی شود، دلشان برای حال خوب خودشان در گذشته ای دور یا برای خاطرات خاصی  که داشته اند تنگ می شود. شاید هم آدمها دلشان برای کسی که بوده اند تنگ می شود.

 

نیکی فیروزکوهی

[! Rez@]

تو همان صبحِ عزيزى و دليلِ نفسى 

كه اگر باز نيايى به تنم جانى نيست ...!!!

[! Rez@]

یک خاطره داریم
و یک خَروار شب !
که هی تکرار میشود
و حافظه‌ای که
هی از تو پُر میشود
وَ جانی که هی به لب میرسد
اما دَر نمیرود ...

[! Rez@]

" شعر "هایم
دیگر نمی خواهند از تو بگویند
می خواهند " تو"را
در " آغوش" بگیرند !!

[! Rez@]

‏فاصله خیلی ترسناکه. نمیدونی اونم دلش واست تنگ میشه یا داره فراموشت میکنه.

[! Rez@]

همیشه یک دلیل هست
برای اینکه کسی را
غیر معمولی دوست بداریم...! 
مثلا لبخندش
مثلا چشم‌هایش 
مثلا حرف‌هایش...

 

[! Rez@]

آدم دل اش میگیرد از اینهمه نبودن !
واقعا بعضی ها چطور میتوانند انقدر نباشند ؟ انقدر نیایند ؟ 
چطور میشود ؟چرا همیشه آنی که میماند باید ما باشیم ...

مردم ماندنشان بوقِ اِشغال میزند ! ما هم رفتنمان ... 
هیچ چیزمان به دنیا و آدم هایش نمی‌آید ..

[! Rez@]

اشتیاقی 
که به دیدار تو دارد دل من 
دل من داند و من دانم و دل داند و من

 

[! Rez@]

بوسیدنت
جاده ایست
که
انتهایش
به جنون
ختم می شود
می دانستم
اما!!!
بوسیدمت

 

ویرایش شده 29 مرداد، 2020 توسط ! Rez@

[! Rez@]

شعر نبودنت 
بغض گلویم شده ...!
بیا تا جاری شود که خیلی 
سنگین است...

[! Rez@]

گاهی مرگ شوخی میکند، 
نقاب میزند، 
می‌شود
دلتنگی..

[! Rez@]

یادِ تو می وزد
ولی بی‌خبرم
ز جای تو..
 

[! Rez@]

جای تو خالی‌ست!
در تنهایی‌هایی که مرا
تا عمیق‌ترین
دره‌های بی‌قراری می‌کشانند.

[! Rez@]

مثلِ نفس هایم دوستت دارم
همانقدر بی اختیار ، همانقدر تا پایِ جان ...!

[! Rez@]

اَمان از دسـتِ این مَـردم
میخـواهند تُو را از چَشــم
 مَـن بینـدازند
و نمی فَهمـند
 تُو چَشــمهای مَنـی جانا

 

[! Rez@]

ای دل چنان بنال که آن ماه نازنین
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من

با او بگو که مهر تو از دل نمی رود
هرچند بسته مرگ کمر بر هلاک من

✍ #فریدون_مشیری

[! Rez@]

ولی تو همونى
که حتى دردِ نداشتنت قشنگ تر از 
شوقِ داشتن بقيه ست!