! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 (ویرایش شده) مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست جهنمی شدهام، هیچ کس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار! ولی درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من به جز مبارزه با آفریدگارم نیست مرا ز عشق مگویید، عشق گمشدهای است که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست ویرایش شده 23 مرداد، 2020 توسط ! Rez@ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر پلک مرا برای تماشای خود ببند ای ردپای گمشده باد در کویر ای مرگ میرسی به من اما چقدر زود ای عشق میرسم به تو اما چقدر دیر مرداب زندگی همه را غرق میکند ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 با اینکه خلق بر سر دل مینهند پا شرمندگی نمیکشد این فرش نخ نما بهلول وار فارغ از اندوه روزگار خندیدهایم! ما به جهان یا جهان به ما کاری به کار عقل ندارم به قول عشق کشتی شکسته را چه نیازی به ناخدا گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟ فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست چون رود بگذر از همه سنگ ریزهها 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد من دهان باز نکردم که نرنجی از من مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 شراب تلخ بیاور که وقت شیداییست که آنچه در سر من نیست بیم رسواییست چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب که آبشارم و افتادنم تماشاییست شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهاییست کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صدای پَر زدن مرغهای دریاییست 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد که روی آینه جای نفس نمی ماند طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند که عشق جز به هوای هوس نمی ماند مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان که این طبیب به فریاد رس نمی ماند من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم قطار منتظر هیچ کس نمی ماند 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
! Rez@ ارسال شده در 23 مرداد، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 ای بی وفای سنگ دل قدر ناشناس! از من همین که دست کشیدی تو را سپاس با من که آسمان تو بودم روا نبود چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس آیینه ای به دست تو دادم که بنگری خود را در این جهان پر از حیرت و هراس پنداشتی مجسمه سنگ و یخ یکی ست؟ کو آفتاب تا بشوی فارغ از قیاس دنیا دو روز بیش نبود و عجب گذشت! روزی به امر کردن و روزی به التماس مگذار ما هم ای دل بی زار و بی قرار چون خلق بی ملاحظه باشیم و بی حواس 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .