Maryam ارسال شده در 21 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، 2020 فرسنگها هم دور باشی... هوایت که به سرم بزند... می نشانمت... کنار رویاهایم... دستهای دلواپسی ام را... قفل میکنم به بودنت... تو... همان جان منی... که گاهی میرسی به لبهایم... می نویسم خوبی؟! بخوان دلم برایت تنگ شده... می نویسم به یادت هستم... بخوان دلم برایت تنگ شده... می نویسم حال و روزت چطور است؟ بخوان دلم برایت تنگ شده... تو اصلا هر چه می نویسم را... بخوان دلم برایت تنگ شده... تو را نه عاشقانه... نه عاقلانه... و نه حتی عاجزانه... که تو را عادلانه در آغوش می کشم... عدل مگر نه آن است که هر چیز سر جای خودش باشد؟؟ جای تو هم نیز در آغوش من است 5 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 21 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، 2020 روز اولی که حوا دلش گرفته بود، آدم نمیدانست که چه کند، هرچه کرد حوا دلش سبک نشد، آمد پشت سرش ایستاد چشمهایش را بست سرش را جلو آورد موهای حوا را بو کشید حوا پا عقب گذاشت خورد به سینه آدم، آدم دستهایش را جمع کرد دور حوا، حوا سرش را خم کرد روی بازوی آدم، دلش آرام شد... 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
مليحه ارسال شده در 21 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 مرداد، 2020 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .