رفتن به مطلب

شبی هست که نیست


ŦŁФШ  ΞTłHШ

ارسال های توصیه شده

شبی هست که نیست



به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد فردا ،
زندگی شیرین است ،
زندگی باید کرد.
گرچه دیر است ولی ؛
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،
شاید به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم ، در دل
لحظه را دریابم.

من به بازار محبت بروم فردا صبح ،
مهربانی خودم ، عرضه کنم ،
یک بغل عشق از آنجا بخرم .
یاد من باشد فردا حتما ،
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم ،
بگذرم از سر تقصیر رفیق ،
بنشینم دم در ،

چشم بر کوچه بدوزم با شوق ،
تا که شاید برسد همسفری ،
ببرد این دل ما را با خود .
و بدانم دیگر ،
قهر هم چیز بدی‌ست.
یاد من باشد فردا حتما ،
باور این را بکنم ،
که دگر فرصت نیست ،
و بدانم که اگر دیر کنم ،
مهلتی نیست مرا...
و بدانم که شبی خواهم رفت ،
و شبی هست، که نیست ،
پس از آن فردایی...

فریدون مشیری
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...