رفتن به مطلب

داستان زیبای بیمارستان روانی


ارسال های توصیه شده

داستان زیبای بیمارستان روانی

برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستان‏‎های روانی رفتیم.بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند.چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و...بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می‏‎دادند.وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت.بیماران روی نیمکت‎‏ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت‏‎وگو می‏‎کردند.بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت:من می‏‎روم روی نیمکت دیگری می‏‎نشینم که شما راحت‏‎تر بتوانید صحبت کنید.پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود.بیماری پروانه را نگاه می‏‎کرد و نگران بود که زیر پا له شود.آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی این‏‎ور دیوار است یا آن‏‎ور دیوار
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...