رفتن به مطلب

امید


ارسال های توصیه شده

امید
 

بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد. ناخدا گفت:
دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد.
مسافران همه نگران بودند، اما بزرگمهر آرام نشسته بود. گفتند: 
در این وقت چرا این گونه آرامی؟
او گفت: نگران نباشید، زیرا مطمئنم که نجات پیدا می کنیم.

سرانجام همان گونه شد که او گفته بود و کشتی به سلامت به ساحل رسید. مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند که تو پیامبری یا جادوگر؟از کجا می دانستی که نجات پیدا می کنیم؟

بزرگمهر گفت: من هم مثل شما نمی دانستم. اما گفتم بگذار به این ها امیدواری بدهم. چرا که اگر نجات نیافتیم، دیگر من و شما زنده نیستیم که بخواهید مرا مواخذه کنید.
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...