رفتن به مطلب

داستان مرد زاهد و چهار فرد فاسد!


ارسال های توصیه شده

داستان مرد زاهد و چهار فرد فاسد!
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت: ای شیخ! خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!


دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت. به او گفتم:

قدم ثابت بردار تا نیفتی .
گفت : تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت .گفتم:

این روشنایی را از کجا آورده ای ؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:
تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد . گفتم:

اول رویت را بپوشان، بعد با من حرف بزن.
گفت : من که غرق خواهش دنیا هستم، چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست .تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...