ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 4 بهمن، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، 2021 باور کن رفتنش رو صبح ،قبل از این که از خونه بزنم بیرون و برم شرکت ، براش تو یه کاغذ نوشتم "امروز هوا ابریه،اگه بی من رفتی بیرون چتر هم باخودت ببر" و چسبوندمش به درِ یخچال و رفتم... غروب که از شرکت برگشتم دراز کشیده بود رویِ مبل و داشت موهای خرمایی رنگش رو دور انگشتاش میچرخونوند و رمانِ صد سال تنهایی رو برای بار دوم میخوند... لباس هام رو که عوض کردم ،براش نوشتم " امروز خیلی خسته بودم، این لباس سبزه رو که پوشیدی خیلی خوشگل تر شدی و خستگیم در رفت وقتی دیدمت" و چسبوندمش به درب کمدش ... شب که خواستیم بخوابیم، کنار تخت وایساد و دستش رو برد پشت سرش و موهاش رو باز کرد و بعد از این که یه کش و قوس به بدنش داد ،اومد کنارم خوابید. روی پیشونیش یه آبشار سقوط کرده به سمت چشمهی چشم هاش،توی اون چشمه،پشتِ پلک هاش ،انگار که یک ماهی راهش رو گم کرده و داره دنبال دریا میگرده و همش در حال چرخیدن از اینور پلک ها به اونوره پلک هاست... صورتم رو میبرم نزدیکش و گوشه چشمش رو میبوسم و در گوشش میگم: " دیدنِ خواب دیدنِ تو آرامبخش ترین لحظه ی شب منه..." همیشه وقتی از خواب بیدار میشه ،پرده هارو میزنه کنار و روبروی من ، جلویِ آیینه وایمیسه و سرش رو به سمت شونه هاش خم میکنه و موهاش رو شونه میکنه... منم از همون روی تخت نگاهش میکنم و دست میکشم به موهاش و میگم: "کاش یه تار از موهات روی اون شونه جا بمونه.تا من با همون یک تار مو سال ها زندگی کنم... برمیگرده و بهم میخنده، بعد با انگشتش بهم اشاره میکنه که دنبالم بیا و خودش میدوئه و از اتاق میره بیرون. از جام بلند میشم، میرم تو پذیرایی، درِ همه پنجره ها بازه و یک بادِ مرده روی پرده ها شکم میندازه..میچرخم تا دور و اطرافم رو ببینم و پیداش کنم، رو همهی دیوار ها پُره از کاغذهایی با نوشته های من و باد اونارو بالا و پایین میکنه. صدای بسته شدنِ در میاد، میرم سمت در ، یه تیکه کاغذ رو در چسبیده که روش با دست خط خودم نوشته " باور کن رفتنش رو " نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .