ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 8 آذر، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 آذر، 2021 عاشق دریای مواج صبح روزبعد زودتر از همیشه از خواب بلند شد، میز صبحانه را چید، لباسهایش را پوشید و برخلاف همیشه وقتش را برای صاف کردن موجهاي روی مو هاي فرش اتلاف نکرد. مدام جملهاي راکه سعید، شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود بـه یاد میآورد.سعید درحالیکـه دستانش را مثل زنجیر دور او قلاب کرده بود، گونهاش را بوسید و تا جاییکه مطمئن شود نفسهایش لاله گوش مرجان را نوازش می کند دهانش را جلو برد و بـه آرامی زیر گوشش گفت: تـو مثل بقیه نیستی، سعی هم نکن کـه بشی. تـو روی سرت یه دریای مشکی داری. میخوام یه رازی رو بهت بگم. مـن برخلاف بقیه، عاشق دریای مواجم. دیگه هیچ وقت موجارو از موهات نگیر. در مقابل آینه خودش را بر انداز کرد، حالا بیش از هر زمان دیگری احساس قدرت می کرد. رژ لب قرمزش را از لابهلای خرت و پرتهاي کیفش بیرون کشید و روی آینه قدی اتاق نوشت مـن تـو رو نه بـه خاطر اینکـه دوستم داری، بلکه بـه خاطر اینکـه باعث میشی خودمو بیشتر دوست داشته باشم، دوستت دارم. و درحالیکـه هنوز گونه اش از گرمای بوسه شب گذشته سعید گرم بود، از خانه بیرون رفت. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .