رفتن به مطلب

شعر زیبای اکتاویو پاز 


ارسال های توصیه شده

شعر زیبای اکتاویو پاز 
 

کسانی از سرزمین مان سخن به میان آوردند .
من اما به سرزمینی تهی دست می اندیشیدم .
به مردمانی از خاک و نور .
به خیابانی و دیواری .
و به انسانی خاموش ایستاده در برابر دیوار
و به آن سنگ ها می اندیشیدم که برهنه بر پای ایستاده اند

در آب رود .
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور.
به آن چیزهای از یاد رفته می اندیشیدم
که خاطره ام را زنده نگه می دارد .
به آن چیزهای بی ربط که هیچ کس شان فرا نمی خواند:
به خاطر آوردن رویاها آن حضورهای نا به هنگام

که زمان از ورای آن ها به ما می گوید
که ما را موجودیتی نیست .
و زمان تنها چیزی است که بازمی آفریند خاطره ها را
و در سر می پروراند رویاها را .
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش .
خاک و .. نوری که در زمان می زید.

قافیه یی که با هر واژه می آمیزد:
آزادی .. که مرا به مرگ می خواند.
آزادی .. که فرمانش بر روسپی خانه روا است و بر زنی افسونگر
با گلوی جذام گرفته .
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن

جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.
آزادی به بال ها می ماند .
به نسیمی که در میان برگ ها می وزد .
و بر گلی ساده آرام می گیرد .
به خوابی می ماند که در آن
ما خود

رویای خویشتنیم .
به دندان فرو بردن در میوه ی ممنوع می ماند آزادی
به گشودن دروازه ی قدیمی متروک و
دست های زندانی.
آن سنگ به تکه نانی می ماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی

آن برگ ها به پرنده گان .
انگشتانت پرنده گان را ماند :
همه چیزی به پرواز درمی آید

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...