ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 30 آبان، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، 2021 دعای باران یه روز بهلول میره تو شهر می بینه هیچکی تو شهر نیست. میره کاخ شاه که ببینه چه خبره؟ از باغبون می پرسه: شاه کجاست؟ باغبون میگه: مردمو جمع کرده رفتن دعا کنن که بارون بیاد! بهلول بهش میگه: چرا باغو آب نمیدی؟! باغبون میگه به تو چه؟ مگه تو فضولی؟ من باغبونم خودم کارمو بلدم میدونم کی باغو آب بدم! بهلولم میگه: پس برو به شاه بگو خدا خودش باغبونه!! می دونه کی باغشو آب بده. شما فضولی تو کارش نکن! این داستان خطاب به کسایی که به جای کار و تلاش امید به دعا بستن و شب تا صبح فقط دعا میکنن. اگه بخصوص پزشکا "فقط" دل به دعا می بستن، انقد تو درمان بیماری ها پیشرفت نمی کردن، نابرده رنج گنج میسر نمی شود! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .