رفتن به مطلب

آروم باش فرهاد


ارسال های توصیه شده

آروم باش فرهاد

رفته بودم فروشگاه...
یکی از این فروشگاه بزرگا، اسم نمی برم تبلیغ نشه براش!
یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی ور ور و غرغر می کرد.
پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزیزم!...

جلوی قفسه خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد...
پیر مرده گفت: آروم فرهاد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه.
دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید. چنتا از جنسا افتاد رو زمین...
پیرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، دیگه داریم می ریم بیرون!

من بسیار تعجب کرده بودم.
بیرون رفتم بهش گفتم: آقا شما خیلی کارت درسته! این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی فرهاد آروم باش!
پیرمرده با این قیافه 😐 منو نگاه کرد و گفت:
عزیزم، فرهاد اسم مَنه! اون اسمش سیامکه.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...