ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 30 آبان، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آبان، 2021 کرگدن کرگدن، گورخر کوچک را دید که در گل و لای فرو رفته و هر چه تلاش میکند نمی تواند خود را نجات دهد. او می دانست که گیر کردن در گل و لای چقدر رنج آور است.. و می دانست که گورخر کوچک، بدون کمک شانسی ندارد ..، می توانست فکر کند که او مسئول مشکلات دیگران، آن هم مشکلات گورخرها نیست و خودش گرفتاریهای خودش را دارد و راهش را بکشد و برود. ولی بی هیچ فکری جلو رفت و گورخر کوچک را از گل و لای بیرون کشید، روی زمین گذاشت و رفت ... او چیزی نمی خواست، نه منّتی بر گورخر یا کس دیگری داشت، نه دنبال تحسین و تقدیر دیگران بود، نه پیرو دین و آیینی بود و نه خدایی داشت که به واسطۀ این کار نیک او را در آخرت با کرگدنهای خوش سیما و خوش پیکر محشور کند، یا هفتاد نوع بلا را از او و خانواده اش دور کند یا به زندگی او برکت (علف و برگ) بیشتری ببخشد .. او دنبال هورا و لایک و عزت و احترام هم نبود .. وقتی می خواست به گورخر کوچک کمک کند، فکر نکرد که "آیا نسل گورخرها در حال انقراض است یا نه !! و آیا این گورخر ارزش کمک کردن را دارد ؟!... او قادر نبود فلسفه بافی کند. فقط می دانست که گیر کردن در گل و لای خیلی رنج آور است. (شاید خودش هم قبلاً این را تجربه کرده بود.) و می دانست که می تواند به این رنج گورخر پایان دهد ..، پس این کار را انجام داد و با پاها و صورت گلی به راه خود ادامه داد. فلسفه کرگدن به همین سادگی بود کرگدن و فلسفۀ او... آخر او "فقط" یک کرگدن بود .. و تا "اشرف مخلوقات" خیلی فاصله داشت!!! نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .