رفتن به مطلب

ماكارونی


ارسال های توصیه شده

ماكارونی

پیرمرد نشست كنار سفره و گفت: آخه زن یه حرف رو چند بار باید بهت زد كه حالیت بشه!! مگه هزار بار بهت نگفتم من ماكارونی دوست ندارم؟
باید مثل دفعه قبلی بشقاب رو پرت كنم گوشه ی اتاق تا شیر فهم بشی؟
دفعه های قبلی شله نمی شد، این دفعه كه دیگه حسابی گند زدی. چرا چیزی نمی گی. همین جوری نشستی منو نگاه می كنی كه چی؟
مثلا می خوای مظلوم نمائی كنی نه؟
اه نمكم نداره. آب هم كه سر سفره نیست. پس تو چه غلطی می كنی توی این خونه.

پیرمرد جمله ی آخر را گفت چند لحظه ای سكوت كرد. اشك توی چشمهایش جمع شد و به قاب عكسی كه پای سفره به دیوار تكیه داده بود، نگاه كرد. روبان سیاهی گوشه عكس پیر زن نشسته بود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...