رفتن به مطلب

موتوری کیف قاپ


ارسال های توصیه شده

موتوری کیف قاپ

این کارها از او بر نمی آمد. یاد حرف مادرش افتاد كه می گفت: پسرم، لقمه حرام شگون ندارد. روزی را خدا می رساند.
زن از گارگاه بیرون آمد. پشت به خیابان چادر را روی سرش جمع و جور کرد.
موتوری کیف قاپ چرخی زد به زن نزدیک شد.

چند خیابان آن طرف تر، پسر کیف را از دوستش گرفت و چشمش به عکس داخل کیف افتاد.
اشک روی گونه هایش لغزید، عکس مادرش بود.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...