ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 27 آبان، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، 2021 ظهر مرد آرام سرش را از زیر لحاف کهنه و رنگ و رو رفته بیرون آورد. زنش را دید که داشت دستان ترک خورده اش را که از سرما این چنین شده بود، روی چراغ نفتی گرم می کرد. دلش به حال او سوخت. احساس کرد زنش از او با عرضه تر است. به خودش قول داد فردا صبح زود برای پیدا کردن کار بیرون برود. روز بعد با صدای گریه بچه اش از خواب بیدار شد. باز زنش نبود. احساس کرد گرسنه شده. موقع اذان ظهر بود. نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .