ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 12 مهر، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، 2021 فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند ! عابد خشمگین شد برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را قطع کند.ابلیس به صورت پیری بر مسیر او مجسم شد و گفت: ای عابد برگرد و به عبادت خود مشغول باش . عابد گفت:نه بریدن درخت اولویت دارد.مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست . ابلیس در این میان گفت:دست بردار تا سخنی بگویم . تو پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور نکرده است. به خانه برگرد تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم.با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است . عابد با خود گفت:راست می گوید.یکی از آن را به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم و برگشت …. بامداد روز دیگر دو دینار دید و بر گرفت.روز دوم دو دینار دید و بر گرفت.روز سوم هیچ پولی ندید ! خشمگین شد و تبر را برگرفت و به سوی درخت شتافت . باز در همان نقطه ابلیس پیش آمد و گفت:کجا؟ عابد گفت:می ردم تا آن درخت را برکنم . ابلیس گفت:زهی خیال باطل.به خدا هرگز نتوانی ! باز عابد و ابلیس درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست . عابد گفت:دست بردار تا برگردم اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز شدم و اینک در چنگ تو حقیر شدم؟ ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد که هر کس کار برای خدا کند مرا به او غلبه نباشد.ولی این بار برای دنیا خشمگین شدی پس مغلوب شدی . نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .