رفتن به مطلب

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود


ŦŁФШ  ΞTłHШ
 اشتراک گذاری

ارسال های توصیه شده

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود

عقلی درید پرده که دیوانه تو بود

خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست

خود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود



پیرخرد که منع جوانان کند ز می

تابود خود سبو کش میخانه تو بود



خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر

ته سفره خوار ریزش انبانه تو بود



تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل

هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود



دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو

مرغان باغ را به لب افسانه تو بود



هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشی

بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود



برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک

کورا هوای دام تو و دانه تو بود



بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز

هر چند آشنا همه بیگانه تو بود



همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار

تا بانک صبح ناله مستانه تو بود
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
×
  • اضافه کردن...