رفتن به مطلب

او به تو خندید و تو نمی دانستی


ŦŁФШ  ΞTłHШ
 اشتراک گذاری

ارسال های توصیه شده

او به تو خندید و تو نمی دانستی

او به تو خندید و تو نمی دانستی


این که او می داند


تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی


از پی ات تند دویدم


سیب را دست دخترکم من دیدم


غضب آلود نگاهت کردم


بر دلت بغض دوید


بغض ِ چشمت را دید


دل و دستش لرزید


سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک

و در آن دم فهمیدم


آنچه تو دزدیدی سیب نبود


دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک


ناگهان رفت و هنوز


سال هاست که در چشم من آرام آرام


هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان


می دهد آزارم


چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم


می دهد دشنامم


کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز

 
مسعود قلیمرادی
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
×
  • اضافه کردن...