رفتن به مطلب

رفتم از شهر شما با دل دیوانه ی خویش


ŦŁФШ  ΞTłHШ

ارسال های توصیه شده

رفتم از شهر شما با دل دیوانه ی خویش

رفتم از شهر شما با دل دیوانه ی خویش
همچومرغی که پریدست ز کاشانه خویش




نور عشقی که درآن خانه ندیدیم ،افسوس
میبرم این دل ویران شده را خانه خویش




بگذارید که آزاد شوم زین غم و درد
بگشایم گره پیله ی پروانه ی خویش




دلم افسانه ی افسون نگاهی شده بود
بگذارید به پایان برم افسانه ی خویش




وای بر من که چه ارزان به شما دل دادم
مرغ دل را ببرم باز سر لانه ی خویش




سالها گوهر جان فرش قدومش کردم
باید این جان ببرم بر در جانانه خویش




شانه ای هیچ نبودید ، که سر بگذارم
تا مگر دل نهد این سر، بسر شانه خویش




بد شکسته است مرا ساقیتان جام امید
می روم تا بزنم جام ، به میخانه خویش




تا کجا باز شود بخت جدا مانده ی دل
میروم در پی تقدیر جداگانه ی خویش
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...