رفتن به مطلب

مرا خالی کن از دردی که بر جانم نشست


ŦŁФШ  ΞTłHШ
 اشتراک گذاری

ارسال های توصیه شده

مرا خالی کن از دردی که بر جانم نشست

مرا خالی کن از دردی که بر جانم نشست
نماندی گونه هایم زیر بارانم نشست

به گرمی دست مرا می گرفتی روز و شب
کشیدی دست خود را, غم به دستانم نشست

به زخمم التیامی کن, نگاهی, بوسه ای
غزل در گوشه ای تنها به درمانم نشست

ز دنیا دل بریدم با جهانم دلخوشم
جهانی در عزای هجر جانانم نشست

خیالاتی شدم, رفتی ولی انگار باز
به نامت یک نفر در قلب ویرانم نشست

نخواهم رد پایت تا ابد آتش زند
ببار از نو که, آتش بر گلستانم نشست

برایت آسمان را هدیه می کردم همی
نبردی آسمان غمگین به ایوانم نشست

هنوز هم شعر من را صاحبی, از سر بخوان
مرا خالی کن از دردی که بر جانم نشست
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
×
  • اضافه کردن...