رفتن به مطلب

درد دل با چاه....قلم بارونی من


ŦŁФШ  ΞTłHШ
 اشتراک گذاری

ارسال های توصیه شده

درد دل با چاه....قلم بارونی من

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت



بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت





راه افتاد میسحا که نفس تازه کند

زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت



خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد

اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت



سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد

و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت



درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت

روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت



باز هم روضه دیوار و در و یک مادر...

باز با دختر خود ذکر "وا اُمّاه " گرفت



لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد

"اشکِ بر فاطمه" را توشه این راه گرفت



وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود

پا شد و جلوه ی "یا فالق الاصباح" گرفت



رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش

رفت و وقتی که تنش حالت دلخواه گرفت



بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد

آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت



مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد

آنچنان که دل محراب و دل ماه گرفت



آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت

خم شد و دست به پهلوش به ناگاه گرفت



پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت

عاقبت حاجت خود را اسدالله گرفت
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

 اشتراک گذاری

×
×
  • اضافه کردن...