رفتن به مطلب

دلتنگی به اندازه یک گله "گـاو" !


*Niloof@r*

ارسال های توصیه شده

nqaj2iwblfcy.jpeg

 

گوسفندهایم تمام شده‌اند
امّا خوابم نمی‌بَرد !
خوابم نمی‌بَرد ،
دلتنــــگم ،
اندازهِ یک
"گـاو"

دلتــنگم ..!

 

الیاس علوی

" وقتی این پست رو میخوندم خندم گرفت

  دلتنگی برای بعضی آدمها واقعا حماقتی به اندازه یه گله "گـاو" ه

 جالب اینجاست که میدونیم حماقته

 ولی باز دلتــنگیم ! "

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عکس پروفایل تنهایی بدون متن

گفت ...
حتما میــــــآیم ...
منتظر باش !
مـــــــنتظر پای دیـــــوار
جیــــــب هایم پر از آه و ای کــــاش
باز هــــم بی خداحافظی رفت
مثل هر بـــار !
کوچــــه و ...
خلوت و
باد ؛
کاســـــه ی اشکم از دستم افتاد ...
یک دل پــــر ...
زیر باران شــــر شـــر ...
یک نفــــــر رد شد و گفت :
بادهــــــا بی خداحافظی میــــروند ....
ابــــــرها هم همینــــطور .... !!

 

عرفان نظر آهاری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عکس پروفایل برفی دخترانه

 

یک دوست داشتن هایی هم هست
که از دور است و در سکوت
که دلت برایش از دور ضعف می رود
که وقتی هواسش نیست چشمانت را می بندی
و در دل
دعایش می کنی
و با یک بوسه به سویش روانه می کنی
که وقتی بی هوا نگاهش با نگاهت
یکی می شود
انگار کسی به یک باره
نفس کشیدن را ممنوع می کند
یک دوست داشتن هایی هست
که به یک باره
بی مقدمه
پا در کفشِ دلت می کند
و جا خوش می کند
و از دستِ تو کاری بر نمی آید
جز از دور دوستش داشتن
یک دوست داشتن هایی هست
ساکت است
آرام است
خوب است
گم است !

 

نسیم شهریاری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

IMG-20160108-225730.jpg

 

آری، پاییز نزدیک است،

اما پاییز که همیشه صدای خش و خش برگ ها در گذر ها نیست،

پاییز که همیشه با بوی مهر نمی آید،

پاییز گاهی در زیر سیگاری روی میز، زیر انبوهی از خاکستر است،

گاهی حوالی عطری تلخ پشت یقه ی لباسی تا شده،

گاهی هم نم بارانیست که گوشه چشمانت می درخشد.

پاییز که همیشه لای برگ های زرد و نارنجی نیست،

گاهی در دل کاجیست میان یک کاجزار همیشه سبز،

گاهی قهوه ایست که سر می رود، غذاییست که ته می گیرد و لبخندیست که بی بهانه بر لبانت می نشیند.

ساده بگویمت،

دلتنگ که باشی پاییز نزدیک است...

 

| عطر چشمان او /  روزبه معین |

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Sad04.jpg

 

فاجعه ی داستان می دانی از کجا شروع می شود ؟
از آنجایی که
نگاهت هر سویی می چرخد
الا
به چشمانش
حواست به کفش هایِ واکس زده ی همسایه هست
اما
به دلتنگی هایِ هرروزه ی او نیست
خنده هایِ بلندت تا بیرونِ درِ خانه ادامه دارد
اخمت اما
داخل می شود
ساده تر بگویم
فاجعه از آنجایی شروع می شود
که به خیالت
دیگر وقتش شده کمی
غرور
چاشنیِ لحظه ها کُنی
پیشِ خودت می گویی
دیگر زیادیش می شود
بیش از این گفتن و نشان دادن
و باور کنید
هست لحظه هایی که عاشقترینمان نیز
از فکرمان چنین حرفهایی عبور می کند
.
دوست داشتن هیچ منتی بر سرِ هیچکس ندارد
ما آدمها
آمده ایم تا عاشق باشیم
حالا در این میان چه شد که
اینچنین سرد می گذرد روزهایمان را
باید گاهی از روزگار پرسید
دوستش داری ؟
بودنش برایِ بودنت آرامش است ؟
خنده هایش از جنسِ نابِ بهار است ؟
قدم محکم بردار
به سویش برو
و تمامِ این ها را بگو
هیچکس از عشقِ زیاد نمی میرد
این روزها
بی مهری دارد
دمار از روزگارِ تمامیِ ما
در می آورد جانم.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

i86y_11429564-850995578349286-2129640761

 

خدا نیاورد روزی را که آدمیزاد در اوج تنهایی، یک چیز متفاوت بخواهد..اگر "یک نفرِ" در میان روزها و لحظه های تکراری ، وارد زندگیت شود، خیلی چیزها را بهم میزند.. آن موقع است که فکر میکنی او، همان آدمیست که تا به حال نبود.. همانی که تفاوت را در زندگی تو ایجاد خواهد کرد..همانی که قرار بود در اوج تنهایی، دستانش را بگیری و سرتاسر ولیعصر را قدم بزنی.. همانی که باران با او، رنگ و بوی دیگری دارد، روزها و شب ها با او یک جور دیگرند و الی اخر.. تو ، سعی میکنی تمام نداشته هایت را در او جستجو کنی، و اتفاقا خیلی هایشان را هم پیدا میکنی.. در صورتی که او ، یک آدم کاملا بی ربطِ، نسبت به توست.. تو قطعا او را به چالش خواهی کشید، تا بیشتر حساسیت ها و خصلت هایش را بشناسی.. بعد با خودت میگویی دمِ روزگار گرم..این چقدر وصله ی من است.. چقدر خوب که از میان این همه آدم سهم من شد.. تو هیچگاه کمبود هایِ او را نمیبینی.. نمیفهمی که او، تنها برای چند روز میتواند دنیایت را متفاوت کند و نه بیشتر.. دائما به خودت دروغ میگویی و هر چیزی که در او کم باشد را، به پای حساسیت های بیش از حد خودت میگذاری.. راستش تلخ است این واقعیت،که آدمیزاد در اوج نیازش به کسی، جبران ناپذیرترین اشتباهات را انجام می دهد .. اشتباهاتی مثل یک وابستگیِ بی منطق ، مثل فوران احساساتی که چون آتشفشانی هولناک ، غیر قابل کنترل است.. تا بوده همین بوده.. آدمیزاد همیشه در طلب عشق، خودش را به زمین و زمان می کوبد و خدا نکند که چیزی که عشق نیست را، بِسان عشق ببیند و عمرش را برای غیر عشق، تباه کند.. اصلا خدا نیاورد روزی را که آدمیزاد در اوج تنهایی، یک چیز متفاوت بخواهد..

 
رقیه رستمی
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر شش ثانیه

یکبار به قلاب تو گیر می کنم

هر شش ثانیه

یکبار مرا از آبی گل آلود می گیری

میانِ همین فراموشی ها

دوزیست شدم !

 

روجا چمنکار

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

وقت تلف کردن است

من برای جنگیدن با تو هیچ انگیزه‌ای ندارم
حتا عشق
وقتی اسلحه‌ات را به طرفم می‌گیری
تازه یادم می‌افتد

چای تعارف‌ات کنم !

 

هنگامه هویدا

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لازم نيست دنياديده باشد
همين که تو را خوب ببيند
دنيايي را ديده است.


از ميليون‌ها سنگ همرنگ
که در بستر رودخانه بر هم مي‌غلتند
فقط سنگي که نگاه ما بر آن مي‌افتد
زيبا مي‌شود.

 

عباس صفاری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از ماهیان کوچک این جویبار
هر گز نهنگ زاده نخواهد شد
من خُردی عظیم خود را می دانم
و می پذیرم
اما
وقتی پنجه فتادن ریگی
خون هزار ساله ی مردابی را می آشوبد،
این مشت خشم
بر جدار دلم
بی گمان
بیهوده نیست که می کوبد.

 

اسماعیل خوبی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حرف كه می‌زنی

من از هراس طوفان
زل می‌زنم به میز
به زیرسیگاری
به خودكار
...تا باد مرا نبرد به آسمان.

لبخند كه می‌زنی
من
ـ عین هالوها ـ
زل می‌زنم به دست‌هات
به ساعت مچی طلایی‌ات
به آستین پیراهن ا‌ت
تا فرو نروم در زمین.

دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته‌ای
در كلمه‌ای انگار
در عین
در شین
درقاف
در نقطه‌ها...

 

مصطفی مستور

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺣﺠﺎﺏ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﻦ !

ﺣﻖ ﺣﻀﺎﻧﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ

ﺩﺭﺩ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ !

ﻧﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ

ﺯﺣﻤﺖ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ !

ﭼﻬﺎﺭ ﻋﻘﺪ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ

" ﺣﺴﺮﺕ ﻋﺸﻖ " ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ !!

ﻫﺰﺍﺭ ﺻﯿﻐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ

ﺣﮑﻢ ﺳﻨﮕﺴﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ !

ﻫﻮﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ !

ﻋﻔﺎﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ !

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﭘﻮﺷﺶ ﻉ ﻭ ﺭ ﺕ

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺭﻭﮐﺶ ! ﺣﺘﯽ ﺷﺪﻩ ﺻﻮﺭﺕ !

ﻫــــــــــــــﺯﺍﺭ ﺳـــــــﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ

ﻣﺮﺽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻧﺸــــــــــــــﺪ !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نداشتنت را بلد شده ام

و مثل کودکی که سرانجام فهمیده است

تمام آنان چه در تاریکی ست

همان هاست که در روشنایی ست...!

 

لیلا کرد بچه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مهربان ترين قسمتِ زندگيِ هر شخصي؛
زماني ست كه آنكسي را كه دوست دارد، دوستش بدارد!

منظورم را ميفهمي؟

اينكه كسي باشد كه تو را آنطور كه دلت مي خواهد دوست بدارد،مي شود مهربان ترين قسمتِ زندگيِ تو.. نسبت به تمامِ مسائل خوش بين مي شوي، لبخند ميزني، ايده مي دهي، فكرت باز ميشود و حتا ديگر نسبت به مسائلي كه دلت را ميزد واكنش نشان نميدهي!

در دوست داشتن، نيروي عجيبي نهفته است.
اين را وقتي كه تو را خيلي دوست داشتم فهميدم!

 

سپیده امیدی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خراب که باشی ؛
فقط دلت میخواهد سکوت کنی
پاکت سیگارت را بگذاری کنارت
موزیک بی ربطی را هزار بار گوش کنی
او بخواند و تو فقط فحش بدهی
اهل مشروب هم که نباشی
دیگر بدتر میشود شب ات
باید با مشتی ها مست کنی
خراب که باشی ؛
بی میلی از سر و کول ات میرود بالا
چراغ ها را خاموش میکنی
به پک های سیگار خیره میشی
خدایی اش را بگویم
خراب که باشی ؛
حتی فکر هم نمیکنی
حتی فحش هم دیگر نمیدهی
سیگار هایت که تمام شود
تازه موقع سوختن خودت میرسد
بی معرفت شده اند این سیگار ها
اَه چقدر زود تمام شدند لعنتی ها
تازه داغ میشوی
بغض ات میگیرد
چیزی میپیچد دور گلوی ات
سرت سنگین میشود
شقیقه هایت میزند
چیزی شبیه قبل از انفجار !
وای ، وای
خراب که باشی ..
.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

90be3dc3096e0389f6d2fe53255fdd00-425

 

مرا بازگردان دریا!

بگذار ناخن هایت را بگیرم

تا پوستت را نخراشد

لک پیرهنت را

با بزاق گلی که در آغوشم خفته

بزدایم

فرزند توام که در این صحرا تنها مانده ام

(صحرائی که خود گستردم)

و حالیا به صدای شباهنگی دلخوشم

که زیر زبانم

با صدای من آوازم می دهد.

 

صدایم کن دریا!

مجرائی است در صدایت که مرا به لانه ی لک لک ها می رساند

آنجا که قصه ی کودکان را می بافند

و هر سپیده با کلوچه ی تازه ئی بیدار می شویم

و سراسر عمر در تنهائی ی خود به خوردن آن مشغولیم.

 

شمس لنگرودی

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

13.jpg

 

نگو کسی به فکرت نیست

و نامت را دنیا از یاد برده است

شاید دنیا

تویی و من

و نام ما هم مهم نیست

در جریده ی عالم،

با حروف درشت چاپ شود

همین که جانانه

بر لبی جاری شود،

تا ابدیت خواهد رفت.

 

عباس صفاری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

heaven_can_wait-1.jpg

 

حسابرس دوزخ: امیدوارم مرگ دردناکی رو تجربه نکرده باشید

هنری ون کلیو (دان آمیچی)  ; نه اصلا ! از هر چیز خوشمزه‌ای که دکتر برام ممنوع کرده بود خوردم و بعد به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم بستگانم بالای سرم جمع شدن و دارن آرام باهم حرف می‌زنن و جز تعریف و تمجید درباره من چیزی نمی‌گفتن اون موقع فهمیدم که مردم !

 

heaven can wait

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

06-mud-movie-2013-matthew-mcconaughey.jpg

 

این رودخونه آشغالهای زیادی رو با خودش میاره.

بعضی هاشون با ازشند،بعضی هاشون هم نه. باید بدونی چی ارزش نگه داشتن داره و چی نداره.

 

Mud

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر تو، روی نيمکتی

این سوی دنيا

تنها نشسته ای

و همه آن چه نداری کسی ست ..

آن سوی دنيا

روی نيمکتی ديگر

کسی نشسته است

که همه آن چه ندارد

تويی !!

 

"نيمکت های دنيا را بد چيده اند" ...

 

زویا پیرزاد

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است.

 

م.امید

 

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...