رفتن به مطلب

سیگار شکلاتی...


sAmaR!

ارسال های توصیه شده

شاعرانه ترین شعر زمان را
می توان
در چشم تو دید
یک دمی
دیدن رویت
موج عشقی است
که آتش می زند
بر قلب و وجود...
           
 ایـــرج تمجیدی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دل‌اَم عجیب گرفته است

آن‌قدر که خنده‌هایت هم

شادم نمی‌کنند دیگر.

 

کاش هیچ عکسی به یادگار نمی‌گرفتیم!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چند بهار

می شود از کنار شمعدانی ها گذشت

و دلتنگ عطر کسی نشد؟

مگر آدم چند زمستان را

می تواند

بی گرمای دستهای کسی که دوستش دارد

به بهار برساند؟

چند پاییز را می توان

با موسیقی باران و خاطره سر کرد

و دیوانه نشد؟

مگر یک آدم

چند بار قرار است بمیرد

که این همه خاطره

خنجر به دست

در آستانه ی هر فصل به کمینش نشسته اند؟

 

"بهرام محمودی"

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2016_04_13_11_04_00.png

باران اگر بهانه‌ای برای گریستنت نبود،

تو این همه از آسمان سخن نمی‌گفتی!

دیروز "ترانه‌های کوچک غربت" را می‌خواندم،

امروز اما پی عطر تو از خواب گل سرخ می‌گذرم.

به من چه که فصلِ سخن گفتن از ستاره دشوار است!

وقتی تخیل صندلی از جای تو خالی نیست

معنیِ ساده‌اش این است که من شاعرم هنوز!

سید علی صالحی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2016_01_09_09_59_51.png

گاهی دلم برای تو تنگ می شود

اما نه عکس یادگاری داریم

نه آلبوم مشترکی که آنرا نگاه کنم..

انگار همیشه جای تو در عکسهایم خالیست.

گاهی دلم برای تو تنگ می شود

برای ترانه هایی که با هم نخوانده ایم

برای دستی که دستانم را لمس نکرده

برای جیغ هایی که از شدت خوشحالی وسط خیابان نکشیده ایم

حتی

برای آن پیرزنی که سرش را از پنجره بیرون نیاورده و داد نزده که؛ هیس مگر خواب و آسایش ندارید؟

گاهی دلم برای تو تنگ می شود

این گاهی انگار بوی همیشه به خود گرفته

نمی آیی؟

متینا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

hyrh.png

 

دلم گرفته پدر!

برایم بهار بفرست…

زشهر کودکی ام یادگار بفرست

دلم گرفته مادر!روزگار با من نیست…

دعای خیر وصدای دوتار بفرست

اگر چه زحمتتان می شود ولی این بار

برای کودک خود "قرار " بفرست

غم از ستاره تهی کرد آسمانم را…

کمی ستاره دنباله دار بفرست

به اعتبار گذشته دو خوشه لبخند

در این زمانه بی اعتبار بفرست

تمام روز وشب من پر از زمستان است

دلم گرفته برایم بهار بفرست…

 

فروغ فرخزاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Untitled.png

فروردین دارد تمام می شود

اولین باران بهار را که نبوده ای

خودت را

به اولین شکوفه ی اردیبهشت برسان

می دانی که؛

اردیبهشت بی تو... بهشت نمی شود!

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Untitled.png

اصلا به اینجای اسفند که می رسد، باید بزنی سر شانه خودت،

که این همه فکر و خیال و دوندگی را رها کن!

 بیا برویم نفس بکشیم؛ بوی بهار می آید.

هرچند که هیچ کس هم نمی داند به این روزها که می رسیم،

 چرا کارها بیشتر می شود و استرس سرازیر.

ولی باید بزنی سر شانه خودت،

که هرسال که حرص خوردی چه شد

 و کجای دنیا را گرفتی.

بیا برویم کمی نفس بکشیم! می دانی!

اصلا همه مزه بهار به روزهای قبل از آمدنش است.

به بویش، به آفتابش که هنوز رمق ندارد.

خودش لطفی دارد و انتظار آمدنش لطفی دیگر.

 آخ آخ که چقدر می شود از بهار نوشت...

 این شنبه که بگذرد،

می زنم سر شانه ات و می گویم: همه چیز را کنار بگذار؛

بیا برویم کمی نفس بکشیم؛ بوی بهار می آید! 

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گمان می کنم هر آدمی

باید پشت پنجره ی اتاقش،

یک گلدان گل شمعدانی

داشته باشد،

که هر بار گلهایش خشک می شود و دوباره گل می دهد،

یادش بیفتد که روزهای درد هم

به پایان می رسند.

باید یک شعر داشته باشد

که تمام روزها به آواز بخواندش،

یک شعر شیرین،

برای روزهای کلافگی اش..!

باید شب ها از روی تختش

بتواند ماه را ببیند،

بتواند ستاره ها را بشمارد،

تا وقتی سپیده دمید،

نگاهش با نگاه خورشید گره بخورد،

پلک هایش را باز کند

و یادش بیاید چراغ جهان

بخاطر او روشن شده است .

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

لحظاتی در زندگی هست که یک‌باره علیرغم مِیلت بزرگ می‌شوی.

مثل غم از دست دادن یک عزیز،

چیزی که روحت را آزار می‌دهد

و

به تو می‌فهماند که زندگی آن چیزی نیست که انتظارش را داشتی،

که انسان‌ها آن‌طوری نیستند که تصور می‌کردی... .

آن مارى ماريانى

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد

باید کسی را داشته باشی

تا ساعت های تنهاييه ملال آور را به پایان برسانی

کسی که از جنسِ خودت باشد

نگاهت را بخواند،بغض صدایت را بفهمد

جمعه ها باید کسی را داشته باشی

تا دستانش را در دستانت بگذاری و تمام شهر را قدم بزنی

کسی که در کنارش زمان و مکان را از یاد ببری

جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند اما تمامی ندارند...

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Untitled_3_.png

 

کسی شده ام

که خودش را پشت دود سیگار پنهان میکند

کسی که مدام با خودش میگوید

باید ترک کنم

سیگار را

خانه را

زندگی را

و باز پکی دیگر میزند...

هیچ قطاری از این اتاق نمیگذرد

من اینجا نشسته ام

و با همین سیگار

قطار می آفرینم...

سفر میکنم به دوردست ترین نقطه ی دنیا،به تو...

نمیشنوی؟

سرم دارد سوت میکشد...

 

ناشناس

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2015_10_16_18_27_53.png

تقصیرِ ما نبود

عشق بی مقدمه پا در کفشمان کرد

بی آنکه بپرسد دنیایمان حرفهایمان

باورمان یکیست یا نه ؟

که بپرسد این من و تو

ما می شود یا نه ؟

چه بی فکریست این عشق

که نمی سنجد و بی مقدمه می آید

و جا خوش می کند

و می ماند

چه دیوانه ایم من که پایِ این بی فکری می ایستم

عاشقت می مانم

و مسافری می شوم که در ایستگاه می ایستد

و چشمانش به دربِ ورودی خشک می شود

تا بیاید؛ دستش را بگیرد

و بی هیچ حرفی از هرچه رفتن است

دورش کند

تقصیرِ ما نبود

مقصرِ لبخندِ تو بود

که در تمامِ خواب و بیداری و رویایِ من

از همان وقت که عشق را فهمیدم

که عشق را خواستم

پیدا بود تو؛ تنها تقصیرت این است که

همان رویایِ منی

من؛ تمامِ تقصیرم این است که

همه ی زندگی را خلاصه می کنم در تو

که می خندم برایِ تو

می بوسم برایِ تو

و آغوش تنها آغوشِ تو

و این

دنیایِ ما را از هم دور می کند

دور...

 

عادل دانتیسم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

2_1_.png

بنفشه ای خوشرنگ دمیده بود در آغوش کوه ، از دل سنگ

به کوه گفتم : شعرت خوش است و تازه و تر

و گر درست بخواهی ،من از تو شاعر تر

که شعرت از دل سنگ است و شعرم از دل تنگ...

 

فریدون مشیری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من يقين دارم كه برگ

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد

فارغ است از ياد مرگ

آدمي هم مثل برگ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ

گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را

مي تواند يافت لطف

هر چه باداباد را

 

فريدون مشيري

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سخت است فراق عزیز ...

سخت است از سوز دل گفتن

سخت است بی صدا فریاد زدن ...

سخت است رو به پنجره بسته ایستادن

زندگی مثل جاده ای است پر هیاهو ...

بسی سخت است سکوت وسکون

در این هیاهو...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

444.png

 

هر بار با دلم می جنگم

تو بر نده می شوی

جهان

جای خوبی  برای عاشقانه زیستن نیست

این حرف را اما

با هیچ گلوله ای  نمی شود

در مغز  این دل فرو کرد

میمیرد اما

باور نمی کرد...

 

رویا شاه حسن زاده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • SARDAR موضوع را مهم کرد

پاییز مرا یاد تو می اندازد

رنگ از رخ و چهره دلم می بازد

هربرگ که از شاخه زمین می افتد

یک خاطره از مهرتو را می سازد

با باد خزان که می رسد سوغاتت

عطریست که با بوی تو ،دل،می نازد

قصه برگ خزان قصه بی تابی ماست

عمربی حوصله ما چه عجب می تازد

زردی و سبزی پاییز و بهاران بگذشت

بین ما خاطره هاییست که جان می سازد...

     

غمین

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مي رود عمر به هر ثانيه ها

مي شود موي سپيد از گذر ثانيه ها

مي نشينم كه نگاهش كنم اين ساعت عمر

تا كه يك لحظه سكوتي كند اين ثانيه ها

با من اين ثانيه ها حرف فراوان دارد

از من و ساعت و احوال من و ثانيه ها

فصلها تازه شوندو شب و روز از پي هم

مي رود كم كم ازاين عمر پي ثانيه ها

آه اي ثانيه ها ثانيه ها

يكدم آهسته رويد از پي هم ثانيه ها

لحظه ها را نسپاريد به گرداب فنا

چشمها خيره به ساعت ماندست

ردپايي ززمان جا ماندست

يك به يك ثانيه ها مي شكند 

خاطر عمر مرا مي سپرد

باخود آهسته كنم زمزمه اي 

آه اي ثانيه ها ثانيه ها

يكدم آهسته رويد از پي هم ثانيه ها

لحظه ها را نسپاريد به گرداب فنا.....

                                                 

   غمين

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نه. دروغ گفتم. بی تو نمی شود زندگی کرد

 اما می شود زنده ماند. می شود نفس کشید و حنجره را پشت پنجره های تنهایی حبس کرد

 تا بغض، ترانه سرای دل شود و غروب ، سهم دفترچه کوچک خاطرات.

بی تو فقط می شود به کلمه های مبهم این کتابها دل خوش کرد و کویر را هزار بار سرود،

هزار بار می شود که جمعه ها هوای باران کرد،

و آسمان اما، تنها شراره های آتشین خورشید را نثار کند.

 تا سوزش تنهایی درهم امیزد با سوز عطش تو!

و تمنای تو هزاران بار هم نوای ضربان های دل می شود

 و سهم دستانم از تو فقط هیچ است.

و چه چاره ایست من را که نوشته شده ام بی تو... 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

1299b5306ff4d47b941d531c632b145c.jpg

 

ما آدم ها رسم عجیبی داریم «به دست می آوریم که از دست بدهیم!» قبل از رسیدن به کسی که زندگیمان شده است، هر کاری برای داشتنش انجام میدهیم. 
زمین و زمان را بهم می ریزیم تا به مراد دلمان برسیم، مدام رویا می بافیم و خودمان را عاشق ترین آدم دنیا می دانیم. 
اما بعد از رسیدن، درست زمانی که دلمان قرص شد او در زندگیمان هست، همه چیز را فراموش می‌کنیم. فراموش می‌کنیم چقدر برای این روزها تلاش کرده ایم، صبور بوده ایم  رویا بافته ایم. یادمان می رود این همان روزی ست که آرزویش را داشته ایم. آنقدر تغییر می کنیم که تبدیل به یک آدم دیگر می شویم، آدمی که هیچ شباهتی به یک عاشق ندارد. 
حقیقت تلخی‌ست «ما آدم ها خیلی زود از هم خسته می شویم»

 حسین حائریان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...