سیگار شکلاتی...

[sAmaR!]

بیهوده است پی‌ِ خاطرات رفتن

به باغی‌ میرسی‌ لبریزِ پاییز

به نیمکتی با یک جایِ خالی

و رهگذری.. غروب.. و تنهایی‌

برای نوشتن باید بهانه باشد

مثلِ غروبِ ماتم زده ی کسل کننده ی یک روزِ تعطیل

یا خاطراتِ خاک گرفته ی کسی‌ پشتِ سالیانی که با درد گذشت

پرسید.. چرا می‌نویسی خاطراتِ خاک گرفته..

وقتی‌ هر روز ، همه را همانطور دست نخورده مرور مي كني؟

چه باید گفت.. هیچکس نمی‌‌داند

آنکه رفت غریبه نبود

هیچکس نمی‌‌داند...

 

نیکی فیروز کوهی 

[sAmaR!]

برف پشت برف می‌آيد

کوچه‌ها، تشـديد تنهايی است ؛

از نگاهت

چای پشت چای می‌خواهم...

 

سید علی میر افضلی 

[sAmaR!]

صدای خنده های تو

افتادن تکه های یخ است !

در لیوان بهار نارنج

بخند ...

می خواهم

گلویی تازه کنم ...

 

محسن حسینخانی 

[sAmaR!]

 

ﻣﻦ از جنس ﮐﻮه ام

ﺗﻮ ﺍﺯ جنس ﺟﻨﮕﻞ...

ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼ

ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ

ﺩﻟﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﻮﺩ

ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺖ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻧﺪ

ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻪ ﺷﻮﯼ

ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ

ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ

ﻣﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﺗﻠﺦ

ﻣﻦ ﺍﻣﺎ

ﮔﺎﻫﯽ

ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﯽ

ﭼﻨﺪ ﺳﻨﮓ ﺭﯾﺰﻩ ﮐﻮﭼﮏ

ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ

 

ﻣﺤﺴﻦ ﺣﺴﯿﻨﺨﺎﻧﯽ

[sAmaR!]

 

جمعه !!

ابدیتی غریب

بغضی خاموش

که غروبش را

و شکستنش را

هیچ شتابی نیست .

 

نیکی فیروز کوهی

[sAmaR!]

 

تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من

به جز تو یاد همه چیز را رها کرده‌ست

غروب های غریب

در این رواق نیاز

پرنده ساکت و غمگین

ستاره بیمار است

دو چشم خسته من

در این امید عبث

دو شمع سوخته‌جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی...

 

فریدون مشیری

[sAmaR!]

می شود با یکی چای بخوری

با یکی سفر بروی

با یکی عکس بگیری

راه بروی..

اما فقط یکی ست که برایش چای می ریزی

با او حرف می زنی،

راه می روی

و دوستش داری...

 

افشین صالحی

[sAmaR!]

مگر چند بار به دنیا آمده ایم که ،

این همه می میریم؟

 

گروس عبدالملکیان

[sAmaR!]

اوائل اینطور نبود که ...

اوائل عاشقانه هایم را برای تو می سرودم

بعد ها اما

فقط عاشقانه سرودم ...

اوائل نت های موسیقی که اوج می گرفتند، خیال تو هم اوج می گرفت ...

بعد ها

نت های موسیقی همیشه در اوج ماندند ...

اوائل وقتی چیزهایی را میدیدم که تو دوست شان داشتی، یادت می کردم، مثل باران ...

بعد ها

فقط چیز هایی را میدیدم که تو دوست شان داشتی، مثل باران ... آسمان اما لجوج بود، خودم می باریدم ...

اوائل اینطور نبود که ...

اوائل اسمت را که می شنیدم، جانم به لبم می رسید

بعد ها

اصلا جانی نداشتم که بخواهد به لبم برسد ...

اوائل فرق داشت ...

اوائل دلم که می گرفت، صدایم هم می گرفت از گریه ...

بعد ها

دوستانم مرا با صدای گرفته ام می شناختند...

اوائل قرار گذاشته بودیم فقط روز های تعطیل سیگار بکشم

بعد ها

خوردیم به تابستان ...

شرایط عوض شد وگرنه اوائل اینطور نبود که ...

اوائل روی تخت خوابم که می افتادم، فکرت رهایم نمیکرد

بعد ها

از تخت خوابم بلند نشدم

اوائل آرام جانم بودی

بعد ها

دردت به جانم بود

اوائل دوستت داشتم

بعد ها

چیزی جز دوست داشتنت نداشتم

اوائل من بودم

بعد ها

تو شدم

حالا را نبین

اوائل

اینطور نبود که

این اواخر

اینطور شد...

 

سجاد شهیدی

[sAmaR!]

انار فصل ندارد

هر وقت تو بخندی

می شکفد

 

رضا کاظمی

[sAmaR!]

تصويرِ عجيبی‌ست

قصه‌ی من و تو

نقطه‌چينِ بی‌پايان...

 

سهیل خطیب مهر

[sAmaR!]

 

آدم ها جدا از عطری که به خودشون می زنن،

عطر دیگه ای هم دارن که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست،

عطر چشم هاشون،

عطر حرف هاشون،

عطری که فقط مختص شخصیت اون هاست

و متاسفانه در هیچ مغازه ی عطر فروشی پیدا نمیشه.

 

روزبه معین 

[sAmaR!]

همیشه این اندوه است 

که از دیوار ها بالا می رود 

از راهرو های باریک عبور می کند ...

به اتاق های تاریک می رسد 

و در قلب های خسته می نشیند !

پس لبخند های تو 

اینجا در قلب من 

چکار می کند ...؟!

 

سمیه طهماسب

[sAmaR!]

این چه رازیست ،

که آنچه را می خواهیم به یاد آوریم ،

فراموش می کنیم

و آنچه را می خواهیم فراموش کنیم ،

دایما ،

به یاد می آوریم

 

کورمک مک کارتی 

[sAmaR!]

قند در چای حل می شود

بی آنکه حجمی به آن اضافه کند

اما شیرینی اش هرگز تمام نمی شود

چگونه فراموشت کنم

حل شده ای در من

حالا هرکس مرا بنوشد

مزه ی تو را چشیده...

 

آبا عابدین 

[sAmaR!]

 

گاهی اوقات چیزی به اسم استراحت نیاز است

یک استراحت طو لانی

یک فکر آزاد

یک زندگی بدون دغدغه

گاهی نیاز است از هر چه هست دل بکنی 

و خودت را به دست باد بسپاری

گاهی اوقات یک نفس عمیق لازم است

جایی دور...

جایی که فقط دوست داشتنی هایت باشند

جایی که اگر کسی هم خواست باشد

دوست داشتنی هایت باشد

گاهی یک خواب بدون استرس لازم است

گاهی 

زندگی لازم است ...

 

بهاره حصاری

[sAmaR!]

 

وقتي كه تمام مردم شهر

به خواب ميروند

من در كوچه ها

تو را قدم ميزنم... 

 

ایلهان برک

[sAmaR!]

پنجره ای  برای دیدن تو

مدادی  برای نوشتن  تو

کاغذی برای کشیدن تو

میزی برای اندیشیدن به تو ...

چقدر به تو وصل می کند  مرا

این درختان قطع شده ...!

 

داود سوران

[sAmaR!]

 

مشخص نیستند

نه جای زخم هایت

نه آنان که زخمت زده اند

به برکه ها می مانی عزیزم

و هر سنگ که زخمی ات می کند

در تو آرام می شود

زخم ها زیباترت کرده اند

به برکه هایی شبیهی که

با سنگ زیباترند. ..

 

حسن آذری

[sAmaR!]

و چه قدر خسته ام از «چرا؟»

از «چه گونه!»

خسته ام از سؤال های سخت

پاسخ های پيچيده

از کلمات سنگين

فکرهای عميق

پيچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا...

دلم تنگ می شود گاهی،

برای يک «دوستت دارم» ساده

دو «فنجان قهوه ی داغ»

سه «روز» تعطيلی در زمستان

چهار «خنده ی» بلند

و پنج «انگشت» دوست داشتنی!

 

مصطفی مستور

[sAmaR!]

زندگی  مثل یک استکان چای است

به ندرت پیش می آید که

هم رنگش درست باشد هم طعمش

 اما هیچ لذتی با آن برابر نیست

روح انگیز شریفیان

ازکتاب کارت پستال

[sAmaR!]

به اخمت خستگی در میرود

لبخند لارم نیست

کنار سینی چای تو اصلا قند لازم نیست...

 

بهمن صباغ زاده 

[sAmaR!]

 

نیمی از دلم را عشق فراگرفته

و نیم دیگرش را شعر

اما تو

نه عشق را می شناسی و

نه شعر را

از پشت تمام پنجره های باز و بسته

جستجویت می کنم

اما همیشه در دلم هستی!

 

لطیف هلمت

[sAmaR!]

 

آن قدر با من مهربان بودی

که بعد از تو،

یک لحظه حس کردم

که صدسال است،

تنهایم...

 

اصغر معاذی

[sAmaR!]

روح زندگی را در حیاط قدیمی

کنار حوض کاشی آبی

حوالی شمعدانی ها

کنار سماور مادربزرگ

جا گذاشتیم...